پندار
پندار
**************
_آخه توچرا اینقدرالاغی؟!
من+چی؟!
مامان_الاع؟!تاحالا ندیدی؟!
من+متشکرم...مییییگم؟!شانس آوردم شنا بلدماااا!!
مامان_چطور؟!
من+اخه توی دریای عشق و محبتت غرق میشدم!!
مامان_چیزی که خواستی رو برات آوردم...
ازجام خواستم بلند شم که بخیه ام درد گرفت...
مامان اومد جلووکتفمو گرفت...
مامان_کله شق...مگه نگفتم تکون نخور..پرستاراکه ازت عاصی شدن!!
من+به جهنم...پاکتو بده ..
مامان_پاکت نیست که...پدرم دراومد برم یاسوج...دورتادوردرختو کندم...حالا نه خودم!!!آقای حبیب کند...یه کیف دستی کوچولوی چرمیه...خاک خاکی ...توی یه نایلون گذاشتم آوردمش...ازدیروز یه ضرب توی هواپیما تا تهران...بعدم تااین ویلا باتاکسی ویژه اومدم...
درحین حرف زدنش کیفو ازتوی دستاش قاپیدم...
مامان+هووووی وحشی جان...باز رم کردی؟!
من_مامان...خواهشا دودیقه دست ازشوخیات بردار...
زیپ کیفوبازکردم..البته به زوربازمیشد...
تمام محتویاتشو برعکس ریختم روی تخت...
یه پاکت روبرداشتم ازبینشون...پشت نویسی نداشت...بازش کردم...ازکهنگی زرد شده بود
......بسمه تعالی......
جناب آقای شاهرخ محبی....فرزند محسن محبی...به اطلاع جناب عالی میرساند که نواب کبیر (عضویکی ازباندهای قاچاقچی )تحت تعقیب است...
یعنی نواب قبلا هم تحت تعقیب بوده...تاریخشو نگاه کردم...درست برای 10سال پیش بود....
نامه روپرت کردم...
مامان_اون موقع ها بابات تازه ترفیع گرفته بود...تازه شده بود سرگرد...نواب کبیر هرروز مارو تهدید میکرد چون بابات توی کاراش دخالت میکرد.. نمیزاشت کاراشو انجام بده...به عنوان یه کارمند توی یه شرکت کارمیکرد...ولی کاراصلیش پادویی واسه شاهین بود...
من+شاهین؟!
مامان_سردسته اصلیشونه....البته پسرسردسته بود...الان شده رییس...
من+خوب...
مامان_بقیه روببین...
کاغذی روب داشتم...
قرارداد فروش خانه ی 684متری واقع در منطقه ی اصلی (مرکز شهر)تورنتو...
فروشنده:کمال عیاضی..
خریدار:نواب کبیر...
شاهد:امیرعمادجابری...سعیدکریمی..جوادپیرزاده...
من+ اینارو میشناسی؟!چراتورنتو؟!
اینا مدارکیه که بابات جمع کرده...این پارسایی هم واسه همین باهامون دوسته .ومیخواداینارو بدست بیاره...میدونست که بالاخره پیداش میکنه...ولی خداروشکر...رسید دست صاحبش...
من+یعنی تمام این سالها که گروهشون ازهم پاشیدا..مامیخوایم دستگیرشون کنیم..تمام مدارک بدبختیشون..دست بابا بوده؟!چرا تحویل نداده؟!
مامان_نمیتونست...جون همه درخطربود..ممکن بود واسه ی کشتن ما..یه شهرو بمبارون کنن...قایمشون کردتاوقتی آبا ازآسیاب افتاد روکنه بزنه توصورت کلاشای اون گروه...ولی ...کشتنش...با ترور بیولوژیک...مریضش کردن....اگه اولاش میفهمیدن...الان زنده بود...ولس آخراش فهمید...خداروشکر ازقبل مرگش یه دفترآماده کرده بود...برای تو...تاتو بشی ادامه ی راهش...کسی به توشک نمیکرد...چون توی اون درگیرسا پسرش عددی نبود...
من+پس اینا یه مشت مدرکه؟!
مامان_اره...مراقبشون باش...
من+مامان...جون بهاره پیش من درخطرنیست؟!
مامان_به هیچ وجه...بقیه رو ببین...
یه کارت پیداکردم...
سند خریدو فروش جمعا 136کیلو هرویین و 156 کیلو تریاک و 3تن شیشه ی صنعتی و یک تن مواد مخدر صنعتی تزریقی...
طرفین قرارداد:امیرعماد جابری...سعیدکریمی...دکترفرزاد صابرنیا...
مامان_صاب نیا 7سال پیش کشته شد.. همین امیرعماد کشتش...با تزریق بیش ازحد مورفین...
من+هه..خدایی اینارو ببین..برای اینجورقراردادای قاچاقی هم سند مینویسن؟!
مامان_کارشون خیلی رواصول بود...منو بابات توی ماموریت های مختلفی بودیم..ولی اون...یکی ازسخترین چیزهابود؟!
من+شما که پلیس نبودی؟!
مامان_چرا...قبل ازپدرت...قبل ازاینکه توبه دنیا بیای بودم...ولی ..بصورت مخفی...ولی به خاطر دنیا اومدن تو...پاپس کشیدم...
من+پس چرا توی این همه سال . اییین همه سال هیچیزی درموردش بهم نگفتی؟!
مامان_خواسته ی پدرت بود...زن و شوهربودیم ولی توی یگان های مختلف و جدوگونه کارمیکردیم...وقتی توروباردارشدم کارم دیگه پشت میزی بود...بعدشم استعفادادم...تاتورو بزرگ کنم....
گیج و منگ بودم...زندگی من یه معما بود...بعداز25سال زندگی...سخته تازه بفهمی مادرو پدرت ازت مخفی کاری میکردن..
#رمان#رمانخونه
**************
_آخه توچرا اینقدرالاغی؟!
من+چی؟!
مامان_الاع؟!تاحالا ندیدی؟!
من+متشکرم...مییییگم؟!شانس آوردم شنا بلدماااا!!
مامان_چطور؟!
من+اخه توی دریای عشق و محبتت غرق میشدم!!
مامان_چیزی که خواستی رو برات آوردم...
ازجام خواستم بلند شم که بخیه ام درد گرفت...
مامان اومد جلووکتفمو گرفت...
مامان_کله شق...مگه نگفتم تکون نخور..پرستاراکه ازت عاصی شدن!!
من+به جهنم...پاکتو بده ..
مامان_پاکت نیست که...پدرم دراومد برم یاسوج...دورتادوردرختو کندم...حالا نه خودم!!!آقای حبیب کند...یه کیف دستی کوچولوی چرمیه...خاک خاکی ...توی یه نایلون گذاشتم آوردمش...ازدیروز یه ضرب توی هواپیما تا تهران...بعدم تااین ویلا باتاکسی ویژه اومدم...
درحین حرف زدنش کیفو ازتوی دستاش قاپیدم...
مامان+هووووی وحشی جان...باز رم کردی؟!
من_مامان...خواهشا دودیقه دست ازشوخیات بردار...
زیپ کیفوبازکردم..البته به زوربازمیشد...
تمام محتویاتشو برعکس ریختم روی تخت...
یه پاکت روبرداشتم ازبینشون...پشت نویسی نداشت...بازش کردم...ازکهنگی زرد شده بود
......بسمه تعالی......
جناب آقای شاهرخ محبی....فرزند محسن محبی...به اطلاع جناب عالی میرساند که نواب کبیر (عضویکی ازباندهای قاچاقچی )تحت تعقیب است...
یعنی نواب قبلا هم تحت تعقیب بوده...تاریخشو نگاه کردم...درست برای 10سال پیش بود....
نامه روپرت کردم...
مامان_اون موقع ها بابات تازه ترفیع گرفته بود...تازه شده بود سرگرد...نواب کبیر هرروز مارو تهدید میکرد چون بابات توی کاراش دخالت میکرد.. نمیزاشت کاراشو انجام بده...به عنوان یه کارمند توی یه شرکت کارمیکرد...ولی کاراصلیش پادویی واسه شاهین بود...
من+شاهین؟!
مامان_سردسته اصلیشونه....البته پسرسردسته بود...الان شده رییس...
من+خوب...
مامان_بقیه روببین...
کاغذی روب داشتم...
قرارداد فروش خانه ی 684متری واقع در منطقه ی اصلی (مرکز شهر)تورنتو...
فروشنده:کمال عیاضی..
خریدار:نواب کبیر...
شاهد:امیرعمادجابری...سعیدکریمی..جوادپیرزاده...
من+ اینارو میشناسی؟!چراتورنتو؟!
اینا مدارکیه که بابات جمع کرده...این پارسایی هم واسه همین باهامون دوسته .ومیخواداینارو بدست بیاره...میدونست که بالاخره پیداش میکنه...ولی خداروشکر...رسید دست صاحبش...
من+یعنی تمام این سالها که گروهشون ازهم پاشیدا..مامیخوایم دستگیرشون کنیم..تمام مدارک بدبختیشون..دست بابا بوده؟!چرا تحویل نداده؟!
مامان_نمیتونست...جون همه درخطربود..ممکن بود واسه ی کشتن ما..یه شهرو بمبارون کنن...قایمشون کردتاوقتی آبا ازآسیاب افتاد روکنه بزنه توصورت کلاشای اون گروه...ولی ...کشتنش...با ترور بیولوژیک...مریضش کردن....اگه اولاش میفهمیدن...الان زنده بود...ولس آخراش فهمید...خداروشکر ازقبل مرگش یه دفترآماده کرده بود...برای تو...تاتو بشی ادامه ی راهش...کسی به توشک نمیکرد...چون توی اون درگیرسا پسرش عددی نبود...
من+پس اینا یه مشت مدرکه؟!
مامان_اره...مراقبشون باش...
من+مامان...جون بهاره پیش من درخطرنیست؟!
مامان_به هیچ وجه...بقیه رو ببین...
یه کارت پیداکردم...
سند خریدو فروش جمعا 136کیلو هرویین و 156 کیلو تریاک و 3تن شیشه ی صنعتی و یک تن مواد مخدر صنعتی تزریقی...
طرفین قرارداد:امیرعماد جابری...سعیدکریمی...دکترفرزاد صابرنیا...
مامان_صاب نیا 7سال پیش کشته شد.. همین امیرعماد کشتش...با تزریق بیش ازحد مورفین...
من+هه..خدایی اینارو ببین..برای اینجورقراردادای قاچاقی هم سند مینویسن؟!
مامان_کارشون خیلی رواصول بود...منو بابات توی ماموریت های مختلفی بودیم..ولی اون...یکی ازسخترین چیزهابود؟!
من+شما که پلیس نبودی؟!
مامان_چرا...قبل ازپدرت...قبل ازاینکه توبه دنیا بیای بودم...ولی ..بصورت مخفی...ولی به خاطر دنیا اومدن تو...پاپس کشیدم...
من+پس چرا توی این همه سال . اییین همه سال هیچیزی درموردش بهم نگفتی؟!
مامان_خواسته ی پدرت بود...زن و شوهربودیم ولی توی یگان های مختلف و جدوگونه کارمیکردیم...وقتی توروباردارشدم کارم دیگه پشت میزی بود...بعدشم استعفادادم...تاتورو بزرگ کنم....
گیج و منگ بودم...زندگی من یه معما بود...بعداز25سال زندگی...سخته تازه بفهمی مادرو پدرت ازت مخفی کاری میکردن..
#رمان#رمانخونه
۱.۲k
۱۴ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.