کاوه آهنگر
#کاوه_آهنگر
#شاهنامه
کاوه آهنگر شخصیتی اسطورهای متعلق به ایران باستان است. در #شاهنامه_فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام #ضحاک (اژیدهاک) را پی میریزد. نشان جنبش او، #درفش_کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد. بر اساسِ منابع باستانی، کاوه آهنگری از اصفهان بود
روایت فردوسی، در دوران #جمشید در دشت سواران نیزه گذار نیک مردی به نام «مرداس» بود که پسری زشت سیرت و ناپاک و سبکسار اما جنگنده و چابک داشت که او را به نام آژیدهاک (ضحاک) می شناسیم. او به فریب اهریمن (انگره مئین یوه = اندیشه بد، گفتاربد، کردار بد) پدر خویش مرداس را بکشت و برجای او نشست. آن گاه اهریمن به صورت جوانی نیک روی بر او ظاهر شد و خوان سالار او گشت و به بوسه ی او از شانه های آژیدهاک دو مار برآمد و باز دوباره همان جوان به صورت پزشکی بر او پدیدار شد و گفت چاره ی آن دو مار تنها سیر کردن آنها با مغز جوانان است تا این خورش اندک اندک در وجود آنها کارگر افتد و بمیرند. از سوی دیگر همزمان با این احوال در ایران به دنبال گراییدن جمشید به خودرایی و کژاندیشی مردم از او روی گردان شدند و بیهوده پنداشتند که فرمانروایی آژیدهاک بیگانه فرهنگ ، مایه آسایش آنان را فراهم خواهد آورد و ندانستند که از کژدم به اژدها پناه بردن جز باختن جان و میهن حاصلی ندارد.( 1 ) آژیدهاک به ایران آمد، با یارانی از تازیان و #ایرانیان بیگانه پرست و جمشید را سرنگون ساخت و قدرت را به دست گرفت. جمشید مدتی به تلخی و نامرادی زیست و در آوارگی جانش را ستاندند. در دوران حکومت آژیدهاک کردار نیک فرزانگان از میان رفت و کشور به کام فرو مایگان و بی فرهنگان گرفتار شد. هنر و مردمی خوار شد و دروغ و ریا ارزش شد. راستی و درستی و رادی و بزرگواری نابود شد و پستی و تبهکاری کشور گیر شد. دست ستمگران و پلیدان بر مردمان دراز گردید و هیچ کسی از بیم کشته شدن جرأت نداشت غم دل جز به راز در مکانی خلوت با نزدیک ترین کسان خود گوید. اختیار جان و شرف بزرگان و دانایان به دست عده ای دزد و نابکار و فرزندان آنها که در لباس یاران آژیدهاک خون آشام درآمده بودند، افتاده بود. خادمان آژیدهاک دوشیزگان و زنان پاکدامن ایرانی را می آلودند و جوانان پرمغز ایرانی را یا از کشور فراری می دادند و یا گرفتارشان می کردند و آنان را خوراک نیات اهریمنی آژیدهاک می کردند و مردم از بیم کشته شدن خاموش مانده بودند و همه سر به گریبان اندوه و درد فرو برده بودند و هیچ کس را یارای دادخواهی نبود. سال ها می گذشت و آژیدهاک پیوسته از بیم #فریدون و انتقام جویی او پریشان دل و آشفته خیال بود، چون پدر فریدون را قربانی مارهای اهریمنی خویش کرده بود. از این روی بر آن شد تا مهتران کشور را فراخواند و از همه آنان گواهی گیرد که جز راه نیاکان نسپرده است و سخن جز به راستی نگفته است. گروهی از حاضران از بیم خشم آژیدهاک بیدادگر گواهی نوشتند. اما همان زمان فریاد دادخواهی به گوش رسید. آژیدهاک دادخواه را فراخواست. دادخواهنده گفت : ای بیدادگر سیه اندرون، آهنگری هنرور و بی آزارم که از تونابکار برمن رنج بسیار رسیده است. چندتن از فرزندانم قربانی نیازهای اهریمنی تو شدند. این آخرین پسر من است. او را به من بازده
آژیدهاک مصلحت دید که فرزند #کاوه را آزاد کند و آن گاه به او گفت که تو
نیز چون دیگران به راستی و درستی من گواهی ده. کاوه بر مردمانی که گواهی داده بودند و همه پرسی فرمایشی آژیدهاک را یاری رسانده بودند، فریاد زد که چرا تن به زبونی و پستی سپرده اید و برای خوشایند این ستمگر به راستی پشت کرده اید ؟ داد خود را از این ستمگران بستانید و به پشتوانه فرهنگ سترگ نیاکان خود و با یاری اهورا آنها را از کشورتان بیرون برانید .
فردوسی روایت می کند که مردم به پیشوایی کاوه به دیدار فریدون می شتابند و او نیز به پشتیبانی از قیام مردم می پردازد و خود را برای نبرد با آژیدهاک آماده می سازد و سرانجام در نبردی دشوار گرزی گران بر سر آژیدهاک می کوبد. همان گاه « #سروش_خجسته » یا ندای وجدان به او نهیب می زند که اگر چه او ناراستی پیشه کرد، تو راستی پیشه کن و مبادا او را بکشی. تنها می توانی او را به کوه ببری و در بندکنی. اما نباید جان او را بستانی که دادن و ستاندن جان در دست خداست. فریدون چنین می کند و او را بر بالای کوه #دماوندفرو می بندد. فریدون فرخ با این کردار نیک خود به جهانیان یاد آور شد که #ایرانیان با دشمنان خود نیز هنگامی که دربندند مدارا می کنند و در فرهنگ راستین ایران اعدام وجود ندارد و خون را نباید با خون شست
در شاهنامه تا پیش از آن که کاوه درفش خود را به نزد فریدون ببرد، این درفش نامی ندارد و فردوسی از آن با نام «#بی_بها_چرم_آهنگران» نام می برد. ولی پس از آن که کاوه درفش را به ن
#شاهنامه
کاوه آهنگر شخصیتی اسطورهای متعلق به ایران باستان است. در #شاهنامه_فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام #ضحاک (اژیدهاک) را پی میریزد. نشان جنبش او، #درفش_کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد. بر اساسِ منابع باستانی، کاوه آهنگری از اصفهان بود
روایت فردوسی، در دوران #جمشید در دشت سواران نیزه گذار نیک مردی به نام «مرداس» بود که پسری زشت سیرت و ناپاک و سبکسار اما جنگنده و چابک داشت که او را به نام آژیدهاک (ضحاک) می شناسیم. او به فریب اهریمن (انگره مئین یوه = اندیشه بد، گفتاربد، کردار بد) پدر خویش مرداس را بکشت و برجای او نشست. آن گاه اهریمن به صورت جوانی نیک روی بر او ظاهر شد و خوان سالار او گشت و به بوسه ی او از شانه های آژیدهاک دو مار برآمد و باز دوباره همان جوان به صورت پزشکی بر او پدیدار شد و گفت چاره ی آن دو مار تنها سیر کردن آنها با مغز جوانان است تا این خورش اندک اندک در وجود آنها کارگر افتد و بمیرند. از سوی دیگر همزمان با این احوال در ایران به دنبال گراییدن جمشید به خودرایی و کژاندیشی مردم از او روی گردان شدند و بیهوده پنداشتند که فرمانروایی آژیدهاک بیگانه فرهنگ ، مایه آسایش آنان را فراهم خواهد آورد و ندانستند که از کژدم به اژدها پناه بردن جز باختن جان و میهن حاصلی ندارد.( 1 ) آژیدهاک به ایران آمد، با یارانی از تازیان و #ایرانیان بیگانه پرست و جمشید را سرنگون ساخت و قدرت را به دست گرفت. جمشید مدتی به تلخی و نامرادی زیست و در آوارگی جانش را ستاندند. در دوران حکومت آژیدهاک کردار نیک فرزانگان از میان رفت و کشور به کام فرو مایگان و بی فرهنگان گرفتار شد. هنر و مردمی خوار شد و دروغ و ریا ارزش شد. راستی و درستی و رادی و بزرگواری نابود شد و پستی و تبهکاری کشور گیر شد. دست ستمگران و پلیدان بر مردمان دراز گردید و هیچ کسی از بیم کشته شدن جرأت نداشت غم دل جز به راز در مکانی خلوت با نزدیک ترین کسان خود گوید. اختیار جان و شرف بزرگان و دانایان به دست عده ای دزد و نابکار و فرزندان آنها که در لباس یاران آژیدهاک خون آشام درآمده بودند، افتاده بود. خادمان آژیدهاک دوشیزگان و زنان پاکدامن ایرانی را می آلودند و جوانان پرمغز ایرانی را یا از کشور فراری می دادند و یا گرفتارشان می کردند و آنان را خوراک نیات اهریمنی آژیدهاک می کردند و مردم از بیم کشته شدن خاموش مانده بودند و همه سر به گریبان اندوه و درد فرو برده بودند و هیچ کس را یارای دادخواهی نبود. سال ها می گذشت و آژیدهاک پیوسته از بیم #فریدون و انتقام جویی او پریشان دل و آشفته خیال بود، چون پدر فریدون را قربانی مارهای اهریمنی خویش کرده بود. از این روی بر آن شد تا مهتران کشور را فراخواند و از همه آنان گواهی گیرد که جز راه نیاکان نسپرده است و سخن جز به راستی نگفته است. گروهی از حاضران از بیم خشم آژیدهاک بیدادگر گواهی نوشتند. اما همان زمان فریاد دادخواهی به گوش رسید. آژیدهاک دادخواه را فراخواست. دادخواهنده گفت : ای بیدادگر سیه اندرون، آهنگری هنرور و بی آزارم که از تونابکار برمن رنج بسیار رسیده است. چندتن از فرزندانم قربانی نیازهای اهریمنی تو شدند. این آخرین پسر من است. او را به من بازده
آژیدهاک مصلحت دید که فرزند #کاوه را آزاد کند و آن گاه به او گفت که تو
نیز چون دیگران به راستی و درستی من گواهی ده. کاوه بر مردمانی که گواهی داده بودند و همه پرسی فرمایشی آژیدهاک را یاری رسانده بودند، فریاد زد که چرا تن به زبونی و پستی سپرده اید و برای خوشایند این ستمگر به راستی پشت کرده اید ؟ داد خود را از این ستمگران بستانید و به پشتوانه فرهنگ سترگ نیاکان خود و با یاری اهورا آنها را از کشورتان بیرون برانید .
فردوسی روایت می کند که مردم به پیشوایی کاوه به دیدار فریدون می شتابند و او نیز به پشتیبانی از قیام مردم می پردازد و خود را برای نبرد با آژیدهاک آماده می سازد و سرانجام در نبردی دشوار گرزی گران بر سر آژیدهاک می کوبد. همان گاه « #سروش_خجسته » یا ندای وجدان به او نهیب می زند که اگر چه او ناراستی پیشه کرد، تو راستی پیشه کن و مبادا او را بکشی. تنها می توانی او را به کوه ببری و در بندکنی. اما نباید جان او را بستانی که دادن و ستاندن جان در دست خداست. فریدون چنین می کند و او را بر بالای کوه #دماوندفرو می بندد. فریدون فرخ با این کردار نیک خود به جهانیان یاد آور شد که #ایرانیان با دشمنان خود نیز هنگامی که دربندند مدارا می کنند و در فرهنگ راستین ایران اعدام وجود ندارد و خون را نباید با خون شست
در شاهنامه تا پیش از آن که کاوه درفش خود را به نزد فریدون ببرد، این درفش نامی ندارد و فردوسی از آن با نام «#بی_بها_چرم_آهنگران» نام می برد. ولی پس از آن که کاوه درفش را به ن
۳.۶k
۰۷ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.