من از بی شرمی ِ این بغض بیزارم من از ویروس ِ نادانی و جهل ِ آدم از دوران ، بیمارم از این خواب ِ پُر از تشویش از این مُردن هر روز و هر ساعت بیدارم بی سایه و ابری شده ام اما نمی بارم.........
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.