پارت۴
پارت۴
وقتی دخترش بودی و خیلی روی نمراتت حساس بود
*پرش زمانی به فردا*
هایون: سلام مامان صبح بخیر
جیا: سلام دختر قشنگم صبح توهم بخیر بیا صبحونه
هایون: نه ممنون میل ندارم من رفتم
جونگکوک:خودم میرسونمت
هایون:ممنون ولی لازم نیس خداحافظ
و رفت مدرسه
.............
زنگ خورده بود و همه بچه ها اومده بودن بیرون البته هایون اون روز کلی از دست قلدرها کتک خورده بود و دلش درد میکرد و خونریزی داشت و اصلا بند نمیومد صورتش کبود شده بود و رنگ به رو نداشت با بغضی که داشت از کلاس خارج داشت میشد که معلمشون گفت
معلم:یدقیقه صبر کن
هایون:بله(بغض)
معلم:بیا اینجا
هایون نزدیک رفت و معلم به یه حرکت هایون و چسبوند به دیوار
هایون:چی....چیکار میکنید(ترس)
معلم:کاری که باید انجام بدم هه(پوزخند)
و داشت نزدیک لبای دخترو بی جون میشد
و هایون با تمام توانش معلم و هل داد و معلم بلند شد و از موهاش کشید و انقدر زدش که دختر بیچاره حتی نمیتونست حرف بزنه
معلم:مگه نمیخوای بابات و خوشحال کنی هوممم؟
هایون:چ..چرا
معلم:پس بهتره یه امروز و با من حال کنی چرا چون اون موقع تمام نمراتت و عالی میدم دیگه نیازی نیست کاری کنی
هایون که یدقیقه باخودش فکر کرد دست از دست و پا زدن برداشت و
هایون: هرکاری میخوای انجام بده
معلم:افرین حالا شد
ویو جونگکوک
پس چرا نیومد این دختر حقش بود که پیاده برگرده ولی بزار ببینم داره چیکار میکنه و وارد مدرسه شد
و همینطور توی سالن راه میرفت و هایون و صدا میزد که با چیزی که دید خشکش زد
معلم هایون تمام لباسای دخترک و دراورده بود و چشماشو بسته بود و یکی از انگشت هاشو وارد دختر کرد ولی یه کوچولو و آب سرد روی میز و ریخت روی دختر هوا سرد بود و باعث میشد دختر بلرزه که دیگه جونگکوک تحمل نداشت و با ضربه در و باز کرد
جونگکوک:داری چه غلطی میکنی(عصبی)
معلم:اق....آقای جئون
هایون:با...با(ضعیف و بیهوش شد)
جونگکوک بلند شد و تا میتونست هان(معلم و هان مینویسم) و زد انقدر زد که بیهوش شده نگاهی به بون بیجون دخترش انداخت که دید بیهوش شده و بلند شد و لباسای دخترک و پوشیده و به سمت بیمارستان حرکت کرد
.........................
وقتی دخترش بودی و خیلی روی نمراتت حساس بود
*پرش زمانی به فردا*
هایون: سلام مامان صبح بخیر
جیا: سلام دختر قشنگم صبح توهم بخیر بیا صبحونه
هایون: نه ممنون میل ندارم من رفتم
جونگکوک:خودم میرسونمت
هایون:ممنون ولی لازم نیس خداحافظ
و رفت مدرسه
.............
زنگ خورده بود و همه بچه ها اومده بودن بیرون البته هایون اون روز کلی از دست قلدرها کتک خورده بود و دلش درد میکرد و خونریزی داشت و اصلا بند نمیومد صورتش کبود شده بود و رنگ به رو نداشت با بغضی که داشت از کلاس خارج داشت میشد که معلمشون گفت
معلم:یدقیقه صبر کن
هایون:بله(بغض)
معلم:بیا اینجا
هایون نزدیک رفت و معلم به یه حرکت هایون و چسبوند به دیوار
هایون:چی....چیکار میکنید(ترس)
معلم:کاری که باید انجام بدم هه(پوزخند)
و داشت نزدیک لبای دخترو بی جون میشد
و هایون با تمام توانش معلم و هل داد و معلم بلند شد و از موهاش کشید و انقدر زدش که دختر بیچاره حتی نمیتونست حرف بزنه
معلم:مگه نمیخوای بابات و خوشحال کنی هوممم؟
هایون:چ..چرا
معلم:پس بهتره یه امروز و با من حال کنی چرا چون اون موقع تمام نمراتت و عالی میدم دیگه نیازی نیست کاری کنی
هایون که یدقیقه باخودش فکر کرد دست از دست و پا زدن برداشت و
هایون: هرکاری میخوای انجام بده
معلم:افرین حالا شد
ویو جونگکوک
پس چرا نیومد این دختر حقش بود که پیاده برگرده ولی بزار ببینم داره چیکار میکنه و وارد مدرسه شد
و همینطور توی سالن راه میرفت و هایون و صدا میزد که با چیزی که دید خشکش زد
معلم هایون تمام لباسای دخترک و دراورده بود و چشماشو بسته بود و یکی از انگشت هاشو وارد دختر کرد ولی یه کوچولو و آب سرد روی میز و ریخت روی دختر هوا سرد بود و باعث میشد دختر بلرزه که دیگه جونگکوک تحمل نداشت و با ضربه در و باز کرد
جونگکوک:داری چه غلطی میکنی(عصبی)
معلم:اق....آقای جئون
هایون:با...با(ضعیف و بیهوش شد)
جونگکوک بلند شد و تا میتونست هان(معلم و هان مینویسم) و زد انقدر زد که بیهوش شده نگاهی به بون بیجون دخترش انداخت که دید بیهوش شده و بلند شد و لباسای دخترک و پوشیده و به سمت بیمارستان حرکت کرد
.........................
۲.۶k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.