چالش جدید زندگیم. پارت 5
کارمون بالاخره تموم شد
به محض اینکه سوار ماشین شدم گوشیم پیام اومد
بازم همون پیرمرد عوضی بود
کل حال خوبم رو گرفت
حتی پیام رو باز نکردم و سرم رو محکم کوبیدم رو فرمون ،
می دونم که اگر کمکش کنم اشتباهه ولی حس می کنم صبر برای مردنشون دیگه زیادیه
چیکار کنم ؟
اما حتی کسی رو ندارم که بتونه کمکم کنه
مگر اینکه از اعضا کمک بخوام
اونا تنها آدم هایی هستن که میشناسمشون و از من متنفر نیستن
ولی این که بخوام تو اینجور مسائل دخالتشون بدم زیادی زوده
من هنوز شناختی ازشون ندارم خیلی
اگر قضاوت کنن؟
اگر حالمو بد تر کنن؟
هزاران احتمال هست.
توی حال خودم داشتم تو مشکلاتم غلت می خوردم که جونگکوک یه پنجره ضربه زد .
جونگکوک: ا/ت خوبی؟
نمیای بریم؟
صورت داغونم رو دید
تهیونگ: یا حضرت عباس!!!!
چی شده ؟
گفتم هیچی
جونگکوک در رو باز کرد و گفت : تو اصلا دروغگوی خوبی نیستی .
می خوای بریم پیش بقیه؟( اینطوری حالش چجوری بهتر میشه؟؟)
جونگکوک، : بگو مشکل چیه تا بتونیم با هم حلش کنیم .
اگر من نتونم تهش یه نفر هست که بتونه
بزار به بقیه هم بگم بیان .
دستشو گرفتم گفتم نمی خواد
فقط من یکم با خانواده ام مشکل دارم برای اینه
جونگکوک یکم فکر کرد
مطمئن باش بقیه ی اعضا می تونن کمک کنن( جونگکوک جان چه گیری دادییی)
دیدم چاره ای ندارم .
بهترین کار این بود .
چون دیگه خودم از پسش بر نمی یومدم
تازه من خیلی کنار اونا حس راحتی داشتم
نمی دونم چرا ولی وقتی با اعضا هستم رنگای جدید به دنیای سیاه و سفید ذهنم اضافه می شن
ولی من خیلی می ترسم
از این رنگا وحشت دارم
سال ها توی دنیای سیاه و سفید خودم زندگی می کردم
و همیشه از اینکه دنیام تغییر کنه می ترسیدم
تغییر ها خطرناکن
ولی برای اولین بار حس می کنم این یه تغییر خوبه
امیدوارم این حسم اشتباه نباشه
با اعضا جلسه توی خونه ام برگزار کردیم و مشکل رو گفتم
اونا کاملا گوش می کردن
حدودا ۱۵ دقیقه سکوت مطلق بود
همه داشتیم فکر می کردیم چیکار کنیم
جیهوپ: به نظرم همه لیاقت یه شانس دوم دارن
نامجون: آره بخشش بهتر از انتقامه
جین : ولی خیلی بهشون رو نده
تهیونگ اومد کنارم و دلداریم داد
جیمین: ولی اون خیلی سختی کشیده ،نباید به این راحتی ببخشه!!!
شوگا: منم با جیمین موافقم ،اونا تا به مشکل خوردن فیل شون یاد هندوستان کرده .
جونگکوک: به نظرم بهشون کمک کن ولی کاری نکن دوباره حس کنن می تونن بهت بچسبند و تو اونا رو آدم حساب می کنی ،کاملا نبخششون چون اینطوری بازم تورو ازیت می کنن
تو نباید کاری کنی که به خودت آسیب برسه
رایگیری کردیم و همه با نظر تهیونگ موافقت کردیم
صبح اون خرابه ی به اصطلاح خونه ی بچگیم راه افتادم
جونگکوک هم محض احتیاط باهام اومد
اون در چوبی نیمه خراب رو باز کردم
و.......
به محض اینکه سوار ماشین شدم گوشیم پیام اومد
بازم همون پیرمرد عوضی بود
کل حال خوبم رو گرفت
حتی پیام رو باز نکردم و سرم رو محکم کوبیدم رو فرمون ،
می دونم که اگر کمکش کنم اشتباهه ولی حس می کنم صبر برای مردنشون دیگه زیادیه
چیکار کنم ؟
اما حتی کسی رو ندارم که بتونه کمکم کنه
مگر اینکه از اعضا کمک بخوام
اونا تنها آدم هایی هستن که میشناسمشون و از من متنفر نیستن
ولی این که بخوام تو اینجور مسائل دخالتشون بدم زیادی زوده
من هنوز شناختی ازشون ندارم خیلی
اگر قضاوت کنن؟
اگر حالمو بد تر کنن؟
هزاران احتمال هست.
توی حال خودم داشتم تو مشکلاتم غلت می خوردم که جونگکوک یه پنجره ضربه زد .
جونگکوک: ا/ت خوبی؟
نمیای بریم؟
صورت داغونم رو دید
تهیونگ: یا حضرت عباس!!!!
چی شده ؟
گفتم هیچی
جونگکوک در رو باز کرد و گفت : تو اصلا دروغگوی خوبی نیستی .
می خوای بریم پیش بقیه؟( اینطوری حالش چجوری بهتر میشه؟؟)
جونگکوک، : بگو مشکل چیه تا بتونیم با هم حلش کنیم .
اگر من نتونم تهش یه نفر هست که بتونه
بزار به بقیه هم بگم بیان .
دستشو گرفتم گفتم نمی خواد
فقط من یکم با خانواده ام مشکل دارم برای اینه
جونگکوک یکم فکر کرد
مطمئن باش بقیه ی اعضا می تونن کمک کنن( جونگکوک جان چه گیری دادییی)
دیدم چاره ای ندارم .
بهترین کار این بود .
چون دیگه خودم از پسش بر نمی یومدم
تازه من خیلی کنار اونا حس راحتی داشتم
نمی دونم چرا ولی وقتی با اعضا هستم رنگای جدید به دنیای سیاه و سفید ذهنم اضافه می شن
ولی من خیلی می ترسم
از این رنگا وحشت دارم
سال ها توی دنیای سیاه و سفید خودم زندگی می کردم
و همیشه از اینکه دنیام تغییر کنه می ترسیدم
تغییر ها خطرناکن
ولی برای اولین بار حس می کنم این یه تغییر خوبه
امیدوارم این حسم اشتباه نباشه
با اعضا جلسه توی خونه ام برگزار کردیم و مشکل رو گفتم
اونا کاملا گوش می کردن
حدودا ۱۵ دقیقه سکوت مطلق بود
همه داشتیم فکر می کردیم چیکار کنیم
جیهوپ: به نظرم همه لیاقت یه شانس دوم دارن
نامجون: آره بخشش بهتر از انتقامه
جین : ولی خیلی بهشون رو نده
تهیونگ اومد کنارم و دلداریم داد
جیمین: ولی اون خیلی سختی کشیده ،نباید به این راحتی ببخشه!!!
شوگا: منم با جیمین موافقم ،اونا تا به مشکل خوردن فیل شون یاد هندوستان کرده .
جونگکوک: به نظرم بهشون کمک کن ولی کاری نکن دوباره حس کنن می تونن بهت بچسبند و تو اونا رو آدم حساب می کنی ،کاملا نبخششون چون اینطوری بازم تورو ازیت می کنن
تو نباید کاری کنی که به خودت آسیب برسه
رایگیری کردیم و همه با نظر تهیونگ موافقت کردیم
صبح اون خرابه ی به اصطلاح خونه ی بچگیم راه افتادم
جونگکوک هم محض احتیاط باهام اومد
اون در چوبی نیمه خراب رو باز کردم
و.......
۱۱.۰k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.