ای عشق من.....
ای عشق من.....
صدایت آرام بخش ترین آواست
ای زیباترین قطعه ی هستی
ای تازه ترین نوا
ای آشناترین دریا....
من پروانه ها و گلبرگهایی را که در دفترچه ی خاطراتم زندانی کرده بودم در صدای تو رها کردم...
سالهاست انتظارت را می کشم که انگشتانم را به پیشواز صدایت بفرستم و قلبم را فرش راهت سازم...
و چه زیبا ست که صدایت خانه ی دلم را از یک خواب عمیق بیدار کرد...
من سه کوچه آن طرف تر از اقاقی ها به انتظار نشسته بودم...کمی مانده به دوزخ جانم....سرما بیداد می کرد...مغز استخوان شعرم می سوخت...احساسم تا نیمه منجمد شده بود...
صدایت آرام آرام آمد و روی شانه هایم نشست...بنفشه ها به من تبریک گفتن...باران بارید و رنگین کمان بر آسمان دلم نشست....ابرها به من نزدیک شدند و در دل غمگینم بارانی سراسر نعمت و شادی باریدن گرفت و من شمشاد شدم...
باران صدایت بارید و من برایش آواز خوش عشق سر دادم...
باز هم صدایت را به سویم بفرست تا از سکوت سرد سالهای تنهایی و بی قراری رها شوم...
صدایت که در روح و جانم می پیچید مرا سالها جوان می کند...
کاش اولین شاعر را می دیدم تا به او بگویم در وصف صدایت شعری بسراید...
شعری که قناری در آن غرق شوند..
شعری که پرندگان آن را از بر کنند..
و این بارقلبم را به پیشواز صدایت می فرستم و دسته گلی از زیباترین گلهای عالم نثارش خواهم ساخت...هر چند که صدای تو از گلها زیباتر و تازه تر است.....
پس صدایت را به سویم بفرست که مشتاقانه خواهانش هستم و جانم را فدایش خواهم کرد....
قلبم زمزمه خواهد کرد
هنوز برای دوست داشتن وقت داری
برای ساختن خاطره ، عاشقانه ها
و زندگی با تو زیبا خواهد شد...
با تو ای اولین و آخرین عشقم......
صدایت آرام بخش ترین آواست
ای زیباترین قطعه ی هستی
ای تازه ترین نوا
ای آشناترین دریا....
من پروانه ها و گلبرگهایی را که در دفترچه ی خاطراتم زندانی کرده بودم در صدای تو رها کردم...
سالهاست انتظارت را می کشم که انگشتانم را به پیشواز صدایت بفرستم و قلبم را فرش راهت سازم...
و چه زیبا ست که صدایت خانه ی دلم را از یک خواب عمیق بیدار کرد...
من سه کوچه آن طرف تر از اقاقی ها به انتظار نشسته بودم...کمی مانده به دوزخ جانم....سرما بیداد می کرد...مغز استخوان شعرم می سوخت...احساسم تا نیمه منجمد شده بود...
صدایت آرام آرام آمد و روی شانه هایم نشست...بنفشه ها به من تبریک گفتن...باران بارید و رنگین کمان بر آسمان دلم نشست....ابرها به من نزدیک شدند و در دل غمگینم بارانی سراسر نعمت و شادی باریدن گرفت و من شمشاد شدم...
باران صدایت بارید و من برایش آواز خوش عشق سر دادم...
باز هم صدایت را به سویم بفرست تا از سکوت سرد سالهای تنهایی و بی قراری رها شوم...
صدایت که در روح و جانم می پیچید مرا سالها جوان می کند...
کاش اولین شاعر را می دیدم تا به او بگویم در وصف صدایت شعری بسراید...
شعری که قناری در آن غرق شوند..
شعری که پرندگان آن را از بر کنند..
و این بارقلبم را به پیشواز صدایت می فرستم و دسته گلی از زیباترین گلهای عالم نثارش خواهم ساخت...هر چند که صدای تو از گلها زیباتر و تازه تر است.....
پس صدایت را به سویم بفرست که مشتاقانه خواهانش هستم و جانم را فدایش خواهم کرد....
قلبم زمزمه خواهد کرد
هنوز برای دوست داشتن وقت داری
برای ساختن خاطره ، عاشقانه ها
و زندگی با تو زیبا خواهد شد...
با تو ای اولین و آخرین عشقم......
۷.۲k
۱۳ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.