رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part29
تهیونگ:نچ...اسمش بورامه...فکر کنم خوب میشناسیش نع؟؟
کوک:چی؟؟بورام؟؟
تهیونگ:هوممم تعجب کردی نع؟؟
کوک:اخه اون چجوری اومده اینجا؟؟
تهیونگ:باهم از دروازه رد شدیم ولی انگاری هیچکی متوجه نشد هه...!
کوک:چطوری ملکه نفهمیده ؟؟ میخوام ببینمش....!
تهیونگ:اکی...اونم خیلی مشتاق عه
هوففففف این بورام برای چی اومده اینجا؟؟اهههه لعنتی ازش متنفرم...!
اون دختر ملکه است...هه قرار بود که باهم نامزد کنیم....من خیلییی دوسش داشتم و واقعا عاشقش بودم...همون موقع بود که یک ادم اومد توی دنیای ما خون اشام ها...و از اون موقع همه چی خراب شد...بورام عاشق اون ادمه شد ...ولی خب...طبق قانونی که داشتیم
#part29
تهیونگ:نچ...اسمش بورامه...فکر کنم خوب میشناسیش نع؟؟
کوک:چی؟؟بورام؟؟
تهیونگ:هوممم تعجب کردی نع؟؟
کوک:اخه اون چجوری اومده اینجا؟؟
تهیونگ:باهم از دروازه رد شدیم ولی انگاری هیچکی متوجه نشد هه...!
کوک:چطوری ملکه نفهمیده ؟؟ میخوام ببینمش....!
تهیونگ:اکی...اونم خیلی مشتاق عه
هوففففف این بورام برای چی اومده اینجا؟؟اهههه لعنتی ازش متنفرم...!
اون دختر ملکه است...هه قرار بود که باهم نامزد کنیم....من خیلییی دوسش داشتم و واقعا عاشقش بودم...همون موقع بود که یک ادم اومد توی دنیای ما خون اشام ها...و از اون موقع همه چی خراب شد...بورام عاشق اون ادمه شد ...ولی خب...طبق قانونی که داشتیم
۵.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.