من زهرمارررررررچته میخندی...
من_زهرمارررررررچته میخندی...
سعید+وای.وای....وای خدا....باورم نمیشه...تو شبا خودت خیس میکردی؟!!!
من_چه اشکال داره....
سعید+وای....وای خدااا دم مامان دوستت گرم...آبروتو برد....وایییی...
من_چیه خوب...بچه بودم...
سعید+تاچندسالگی؟!
من_تا 10سالگی...
سعید ازشدت خنده...روی فرمون میکوبید..ایخدا...آبروی نداشتم رفت....
سعید+سمیراجیشو...
گریم گرفت...اخه این چه حرفی بود زدی.خو...
سعید_عه..چیزه ببخشید خانومم شوخی کردم...ببخشید..
من+نمیبخشم.
سعید_بستنی..
من+نه..
سعید_رستورانن...
من+نه ...
سعید_شهربازی...
من+شاید ببخشم...ولی ضمانت نمیشه...
سعید_رستوران و شهربازی....
من+شحالا شاید یه فکری بکنم!!!
سعید_بستنی.. شهربازی....رستوران...اوکی؟!
من+به شرط اینکه ببریم پارکو پشمک و یخمک بخورم...البته به اضافه ی شهربتزیو رستورانو بستنی...
سعید_یه وقت رودل نکنی؟!!!
رومو برگردوندم و لبامو چین دادم....
سعید+بابا باشه...شکرخوردم...چشم....همه رو میبرم...جهنم الضرر...خانوممی...وظیفمه...
من+دقیقااااااا
آهنگو زیادکردم...مث بهار...عادت داشتم باآهنگ بخونم....تاخودکرج میخوندم...
توی راه گلو شیرینی خریدم...
سعید_اخ..اخ..یاد اون شب بخیرازدواج یهوییمون...یادته عمه قیافشو مث عزراییل کرده بود؟!!وای خدا...
من+خوب خلی عجله ای ازدواج کردیم...کلش یه هفته طول کشید...
سعید_خیلی خوبه که من اعتماد کردی...
من+عاشقت شدم.
سعید_منم....میدونی...اگراونشب برای کمک نمی ایستادم...عمرا محال بود که پیدات کنم....میدونی...
من+اره...مردونگی تو ثابت کردی....دوروز کامل وسط جاده ی متروکه...
سعید_راستش منم گم شده بودم...یکی بهم آدرس اشتباه داده بود....خیلی فحشش دادم..ولی الان هی براش دعا میکنم....
لبخندی زدم و هی آدرسو بهش میگفتم...
من_سرهمین کوچه بپیچ...سمت راست...
همیجورجلو ترمیرفتیم...
من+همینجا وایسا...این خونشونه...خودشه...
سعید_وای چه خونه ی خوشکلی...
من+وای سعید...اینقدراینجا خاطره دارم...توی این سه سالی که جداشدیم...ماو عمه اینا اومدیم اصفهان و اوناهم رفتن کرج...کلا 12باردیدمش...اومدم همینجا....
پیاده شدیم....ماشینو خاموش کردو اومد کنارم...
سعید_سمیرا،خوبم؟!
من+پرفکت...نایس..تودل برو...عالی...بیوتی فووول....
سعید اف افو زد
دربعدازچند لحظه بازشد...
سمانه خانوم درو بازکرد...پریوم بغلش...بعدازمراسم بوسه ماچ کنون...سعیدو معرفی کردم که خیلی خوشحال شد....
شمانه خانوم بالاخره منو سعیدو بردتوی خونه...نگاهی به درخت توی باغچه انداختم....
من_میوه هم میده ؟!
سمانه+اره خوب...اون موقع ها نهال بود...
من_سعیدددد...این درخت اونوقتا یه نهال بود...ببین چقدربزرگ شده...
روی کاناپه توی پذیرایی نشستیم...سمانه خانوم رفت تابقیه رو صداکنه...
من_سعیدجون..ببین چقدرمهمان نوازن...الان پدربهاره بیاد اولین حرفی که میزنه اینه..جوجه..کله تخم مرغی...هردفعه منو میبینه همینو میگه...یعنی اگردیشبم منو دیده باشه...بازم اینو میگه....
سعید _کله تخم مرغی؟!
من+اره...بهم میگه کله تخم مرغی...
سعید_هاوالا شبیه تخم مرغه کلت....
من+الان کلتو میکنم...هاااا
خواست جواب بده که اومدن...
عمو فرهاد ازدور صدازد..._وای...کله تخم مرغی...جوجه توکی شوهرکردی...بابا...یه خبرم به مامیدادی...
من+ببخشید...یهویی شد...ببخشید...
عموفرهاد_اشکال نداره...به.....به...آقا دوماد....
#رمان#رمانخونه
سعید+وای.وای....وای خدا....باورم نمیشه...تو شبا خودت خیس میکردی؟!!!
من_چه اشکال داره....
سعید+وای....وای خدااا دم مامان دوستت گرم...آبروتو برد....وایییی...
من_چیه خوب...بچه بودم...
سعید+تاچندسالگی؟!
من_تا 10سالگی...
سعید ازشدت خنده...روی فرمون میکوبید..ایخدا...آبروی نداشتم رفت....
سعید+سمیراجیشو...
گریم گرفت...اخه این چه حرفی بود زدی.خو...
سعید_عه..چیزه ببخشید خانومم شوخی کردم...ببخشید..
من+نمیبخشم.
سعید_بستنی..
من+نه..
سعید_رستورانن...
من+نه ...
سعید_شهربازی...
من+شاید ببخشم...ولی ضمانت نمیشه...
سعید_رستوران و شهربازی....
من+شحالا شاید یه فکری بکنم!!!
سعید_بستنی.. شهربازی....رستوران...اوکی؟!
من+به شرط اینکه ببریم پارکو پشمک و یخمک بخورم...البته به اضافه ی شهربتزیو رستورانو بستنی...
سعید_یه وقت رودل نکنی؟!!!
رومو برگردوندم و لبامو چین دادم....
سعید+بابا باشه...شکرخوردم...چشم....همه رو میبرم...جهنم الضرر...خانوممی...وظیفمه...
من+دقیقااااااا
آهنگو زیادکردم...مث بهار...عادت داشتم باآهنگ بخونم....تاخودکرج میخوندم...
توی راه گلو شیرینی خریدم...
سعید_اخ..اخ..یاد اون شب بخیرازدواج یهوییمون...یادته عمه قیافشو مث عزراییل کرده بود؟!!وای خدا...
من+خوب خلی عجله ای ازدواج کردیم...کلش یه هفته طول کشید...
سعید_خیلی خوبه که من اعتماد کردی...
من+عاشقت شدم.
سعید_منم....میدونی...اگراونشب برای کمک نمی ایستادم...عمرا محال بود که پیدات کنم....میدونی...
من+اره...مردونگی تو ثابت کردی....دوروز کامل وسط جاده ی متروکه...
سعید_راستش منم گم شده بودم...یکی بهم آدرس اشتباه داده بود....خیلی فحشش دادم..ولی الان هی براش دعا میکنم....
لبخندی زدم و هی آدرسو بهش میگفتم...
من_سرهمین کوچه بپیچ...سمت راست...
همیجورجلو ترمیرفتیم...
من+همینجا وایسا...این خونشونه...خودشه...
سعید_وای چه خونه ی خوشکلی...
من+وای سعید...اینقدراینجا خاطره دارم...توی این سه سالی که جداشدیم...ماو عمه اینا اومدیم اصفهان و اوناهم رفتن کرج...کلا 12باردیدمش...اومدم همینجا....
پیاده شدیم....ماشینو خاموش کردو اومد کنارم...
سعید_سمیرا،خوبم؟!
من+پرفکت...نایس..تودل برو...عالی...بیوتی فووول....
سعید اف افو زد
دربعدازچند لحظه بازشد...
سمانه خانوم درو بازکرد...پریوم بغلش...بعدازمراسم بوسه ماچ کنون...سعیدو معرفی کردم که خیلی خوشحال شد....
شمانه خانوم بالاخره منو سعیدو بردتوی خونه...نگاهی به درخت توی باغچه انداختم....
من_میوه هم میده ؟!
سمانه+اره خوب...اون موقع ها نهال بود...
من_سعیدددد...این درخت اونوقتا یه نهال بود...ببین چقدربزرگ شده...
روی کاناپه توی پذیرایی نشستیم...سمانه خانوم رفت تابقیه رو صداکنه...
من_سعیدجون..ببین چقدرمهمان نوازن...الان پدربهاره بیاد اولین حرفی که میزنه اینه..جوجه..کله تخم مرغی...هردفعه منو میبینه همینو میگه...یعنی اگردیشبم منو دیده باشه...بازم اینو میگه....
سعید _کله تخم مرغی؟!
من+اره...بهم میگه کله تخم مرغی...
سعید_هاوالا شبیه تخم مرغه کلت....
من+الان کلتو میکنم...هاااا
خواست جواب بده که اومدن...
عمو فرهاد ازدور صدازد..._وای...کله تخم مرغی...جوجه توکی شوهرکردی...بابا...یه خبرم به مامیدادی...
من+ببخشید...یهویی شد...ببخشید...
عموفرهاد_اشکال نداره...به.....به...آقا دوماد....
#رمان#رمانخونه
۳.۸k
۱۲ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.