رمان اب و اتش ★پارت چهارم★

رمان اب و اتش ★پارت چهارم★
الیس {°کیوت شدن قیافه°} 🤩
موری : 🤩🤩🤩 الیس چان یه عکس بگیرم؟!
الیس : ن.....
موری : گرفتن هزار تا عکس 😐🍭
فوکوزاوا: 😭😭🌧
چویا : رییس 😠
اتسوشی : قربان چیشده دارین گریه میکنین؟
موری : فوکوزاوا دونو؟! گریه چرا؟!
فوکوزاوا پاک کردن اشک 😐🍭
فوکو : نه من اصن هم گریه نکردم 😠
اتسوشی : هممون دیدیم داشتی گریه میکردی 😑 🤩🤩🤩🤩بالاخره پیداش کردم 🤩🤩🤩
همه : ؟! چیو؟!
اتسوشی : رفتن سمت گربه 😊 امروز صاحب این گربه مرد و این گربرو خیلی دوست داشت برا همین قبل از مرگش گف یه صاحب خوب براش پیدا کنین ک منم رییس فوکوزاوا رو معرفی کردم 😁 اشکالی داشت؟ 😣
فوکو :نیذژعثهدیعثپعدیهثدژنغثپهیامیص هژتینخ بنثپعژپثهعیمصهوطخ 🤩😍 نه نداشت 🍭🍭🍭
الیس :چی؟ 😵 نه😭😭😭😭😭😭😭
موری : گریه نکن الیس چان💔~💔
چویا سان بت دستور میدم همین الان گربرو پس بگیری 😠
نویسنده : بخاطر گربه جنگ راه میندازین؟ 😐💔
چویا : چشم رییس 😠🍭
فوکو : 😠 اتسوشی مراقب گربه باش 😊
اتسوشی : چشم 😠🍭
فوکو : بیا یه کاری کنیم 🧐
همه؟ ؟؟؟؟ چه کاری؟
ادامه در پارت بعدی..........
نویسنده : خودم 😁
کپی بکنید دیگ ابدا هیچی براتون نمیزارم ببینم چطوری ادامش میدین؟ 😁