♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی روت غیرتی میشه ... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞
parts:۱
ویو اوه بیول
یک روز خسته کننده ی دیگه که…باید برم موزه ی هنرستان و من حوصله ی کارمو نداشتم واقعا..هی صبح پاشم شب بخوابم اوف ولش کن..از تختم بیدار شدم و به نامجون ی زنگی زدم که ببینم کی باهم بریم موزه..وقتی زنگ زدم جوابمو داد
اوه بیول:الو؟
نامجون:الو سلاممم خوبی عزیزم؟
اوه بیول:*خنده*عالییی
نامجون:*خنده*
اوه بیول:میگم نامجون کی میای باهم بریم موزه؟
نامجون:یکم دیگه میام دنبالت باهم بریم
اوه بیول:عع باشه..من برم آماده شم خدافظظ
نامجون:خدافظ قشنگم
قطعش کردم..با ی لبخند رفتم آماده شدم..اهان بزارید توضیح بدم منو نامجون توی دانشگاه باهم آشنا شدیم و عاشق هم شدیم و اونم رشته ی هنر رفت که فکنم ۴ساله عاشق همیمو اره:)
رفتم آماده شدمم کفشامو پوشیدمو ی پیراهن سبز پوشیدم و کیف سبز لجنیمو برداشتم و رفتم بیرون از خونه منتظر نامی بودم که بیاد دنبالم
ویو نامجون
امروز اوه بیول بهم زنگ زد و باید برم دنبالش آماده شدم و ی تیشرت سیاه و پیرهن چهارخونه ی قرمز پوشیدم و کفش هامو پوشیدم پیاده دنبالش ..فکنم خونشون تا خونهی ما اگر حساب کنم ۵دقیقه میرسیم به خونشون چون خونشون نزدیک خونهی ما بود
*۵دقیقه بعد*
وقتی رسیدم دیدم اوه بیول ی جا نشسته و پای گوشیش :/رفتم پیشش
نامی:پیس
اوه بیول سرشو کرد بالا و بهم لبخند زد لبخند عصبی بود
اوه بیول:ی چیزی بگم عصبی نمیشی؟؟*لبخند*
نامی:نه بگ
اوه بیول:بخاطره گرما موزه تعطیله و مارو سرکار گذاشتن*لبخند*
نامی:نگو..من آماده شدممم
اوه بیول:*خنده ریز*
نامی:چرا میخندی؟دورغ بهم گفتتیتیتیت؟
یهو دیدم بلند شد و اونو بوسید
اوه بیول:وقتی عصبی میشی خیلی کیوت میشی *لبخند*
نامی:*لبخند چالگونه ی *چرا بهم دروغ گفتی*لبخند عصبی*
اوه بیول:کرم
نامی:نوچ نوچ
دستشو گرفتم و باهم رفتیم موزه..
ادامه دارد
میدونم ریدم
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی روت غیرتی میشه ... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞
parts:۱
ویو اوه بیول
یک روز خسته کننده ی دیگه که…باید برم موزه ی هنرستان و من حوصله ی کارمو نداشتم واقعا..هی صبح پاشم شب بخوابم اوف ولش کن..از تختم بیدار شدم و به نامجون ی زنگی زدم که ببینم کی باهم بریم موزه..وقتی زنگ زدم جوابمو داد
اوه بیول:الو؟
نامجون:الو سلاممم خوبی عزیزم؟
اوه بیول:*خنده*عالییی
نامجون:*خنده*
اوه بیول:میگم نامجون کی میای باهم بریم موزه؟
نامجون:یکم دیگه میام دنبالت باهم بریم
اوه بیول:عع باشه..من برم آماده شم خدافظظ
نامجون:خدافظ قشنگم
قطعش کردم..با ی لبخند رفتم آماده شدم..اهان بزارید توضیح بدم منو نامجون توی دانشگاه باهم آشنا شدیم و عاشق هم شدیم و اونم رشته ی هنر رفت که فکنم ۴ساله عاشق همیمو اره:)
رفتم آماده شدمم کفشامو پوشیدمو ی پیراهن سبز پوشیدم و کیف سبز لجنیمو برداشتم و رفتم بیرون از خونه منتظر نامی بودم که بیاد دنبالم
ویو نامجون
امروز اوه بیول بهم زنگ زد و باید برم دنبالش آماده شدم و ی تیشرت سیاه و پیرهن چهارخونه ی قرمز پوشیدم و کفش هامو پوشیدم پیاده دنبالش ..فکنم خونشون تا خونهی ما اگر حساب کنم ۵دقیقه میرسیم به خونشون چون خونشون نزدیک خونهی ما بود
*۵دقیقه بعد*
وقتی رسیدم دیدم اوه بیول ی جا نشسته و پای گوشیش :/رفتم پیشش
نامی:پیس
اوه بیول سرشو کرد بالا و بهم لبخند زد لبخند عصبی بود
اوه بیول:ی چیزی بگم عصبی نمیشی؟؟*لبخند*
نامی:نه بگ
اوه بیول:بخاطره گرما موزه تعطیله و مارو سرکار گذاشتن*لبخند*
نامی:نگو..من آماده شدممم
اوه بیول:*خنده ریز*
نامی:چرا میخندی؟دورغ بهم گفتتیتیتیت؟
یهو دیدم بلند شد و اونو بوسید
اوه بیول:وقتی عصبی میشی خیلی کیوت میشی *لبخند*
نامی:*لبخند چالگونه ی *چرا بهم دروغ گفتی*لبخند عصبی*
اوه بیول:کرم
نامی:نوچ نوچ
دستشو گرفتم و باهم رفتیم موزه..
ادامه دارد
میدونم ریدم
۴.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.