بخندم یا گریه کنم؟
دا:زینبببببب خاک عالم تو سرت بدو پاشو بریم وزاارتتت خدایا چرا این یالقوز استخدام شددددددد
من:اووووومممم ، خفه شو خوابم میاد یالقوزززز
دا:باید بریم وزارت 😊💔
من:ععه باشه الان میام
...
مح:خب زینب خانم فعلا برید پیش خانم فهیمی ی دوتا چیز ازش یاد بگیرین
من:من آموزش دیدم!
مح:اینجا فضاش متفاوته
من:اهام! بله چشم
رسول: خانم جعفری بفرمایید من اداره رو نشون بدم و آشناتون کنم بعد بریم پیش خانم فهیمی
دا:نه رسول جان شما سرت شلوغه خودم میبرمش
رس:اهان باشه برادر
مح: نه داوود جان شما باید بری شیرینی فروشی احمدی بزار رسول ببره
دا:چشم اقا
من:عههه شیرینی احمدی؟
مح:بله! چطور
من: اون مال بابای دوستمهه
دا: کدوم؟
من: زیبا دیگه
دا: جدیییی؟ یا جد سادات
من:خب حالا مگه چیه؟
مح: صاحب اون مغازه ی جاسوس خطر ناکه😐😶خانم جعفری بعد کاراتون بیاید دفتر من
من:چشم
ضحا: زینبببببببب*جیغ*
من:ضحاااااا باورم نمیشه تو مامور امنیتی بودی؟ خب گاو نر چرا نگفتی؟تو که داداشمو میشناختیییی
ضح:من یبار عکس داداشتو بیشتر ندیدم اونم اصلا واضح نبود ، چه میفهمیدم تو خواهر اقای جعفرییییی😍
رس:ضحا خانم با اجازه؟
ضح:اهان ببخشید
...
رس:خانم جعفری؟
من:بله؟
رس:شما چند سالتونه؟
من:۲۰
رس:اهان چه جالب
من:شما چطور؟
رس:۲۴
من:همسن داوودمونین
رس:آره
من:میگما یبار داوود بهم گفت به یکی از همکاراش علاقه داره شما میدونین کیه؟
رس:نمیدونم ولی احتمال میدم ضحا خانم باشه
من:جدییی؟ این عاشق ضحا باشه؟ عمراااااا
رس:به هر حال ضحا خانم هزار تا خواستگار مذهبی و پولدار و همه چی تموم دارن!
من: داداش منم همه چی تمومه!
رس:اهاا البته که اینطوره😅
من:اووووومممم ، خفه شو خوابم میاد یالقوزززز
دا:باید بریم وزارت 😊💔
من:ععه باشه الان میام
...
مح:خب زینب خانم فعلا برید پیش خانم فهیمی ی دوتا چیز ازش یاد بگیرین
من:من آموزش دیدم!
مح:اینجا فضاش متفاوته
من:اهام! بله چشم
رسول: خانم جعفری بفرمایید من اداره رو نشون بدم و آشناتون کنم بعد بریم پیش خانم فهیمی
دا:نه رسول جان شما سرت شلوغه خودم میبرمش
رس:اهان باشه برادر
مح: نه داوود جان شما باید بری شیرینی فروشی احمدی بزار رسول ببره
دا:چشم اقا
من:عههه شیرینی احمدی؟
مح:بله! چطور
من: اون مال بابای دوستمهه
دا: کدوم؟
من: زیبا دیگه
دا: جدیییی؟ یا جد سادات
من:خب حالا مگه چیه؟
مح: صاحب اون مغازه ی جاسوس خطر ناکه😐😶خانم جعفری بعد کاراتون بیاید دفتر من
من:چشم
ضحا: زینبببببببب*جیغ*
من:ضحاااااا باورم نمیشه تو مامور امنیتی بودی؟ خب گاو نر چرا نگفتی؟تو که داداشمو میشناختیییی
ضح:من یبار عکس داداشتو بیشتر ندیدم اونم اصلا واضح نبود ، چه میفهمیدم تو خواهر اقای جعفرییییی😍
رس:ضحا خانم با اجازه؟
ضح:اهان ببخشید
...
رس:خانم جعفری؟
من:بله؟
رس:شما چند سالتونه؟
من:۲۰
رس:اهان چه جالب
من:شما چطور؟
رس:۲۴
من:همسن داوودمونین
رس:آره
من:میگما یبار داوود بهم گفت به یکی از همکاراش علاقه داره شما میدونین کیه؟
رس:نمیدونم ولی احتمال میدم ضحا خانم باشه
من:جدییی؟ این عاشق ضحا باشه؟ عمراااااا
رس:به هر حال ضحا خانم هزار تا خواستگار مذهبی و پولدار و همه چی تموم دارن!
من: داداش منم همه چی تمومه!
رس:اهاا البته که اینطوره😅
۶.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.