پارت ۲۰ آخر
بخش دوم
#باوشی
صبح از خواب بیدار شدم چشامو باز کردم دیدم ووژیان بغلم خوابید صورتشم نزدیک صورتمه لباسشم در آورده بود سیکس پکاش معلوم بود منم که بیدار بودم و شکمش تحریکم میکرد سینشو با سیکس پکاشو با دوتا دستامو میمالیدم روشون و از سینه تا شکمشو میمالیدم وای چه حالی میداد یهو ووژیان چشاشو واکرد تو صورت من بود یهو گرفتم لبامو گذاشت رو لباش من خودم نگاه به خودم کردم دیدم لباسم در اومدش هیچی از دیشب یادم نبود انگار که دیشب با بابام شراب خوردیم هردو مون مسد شدیم و ووژیان منو آورد تو اتاق درم قفل کرد تا جایی که یادم انقدر خورده بودم به شدت مست بودم یادم اومد که دیشب ووژیان منو آورد انقدر مست بود لباسمو از تنم داشت آروم در میاورده و یع تیکه از سینه هام معلوم بوده و شونه هامم کامل پیدا بوده یادم اومد که منم لباسه اون از تنش مثل خودم در آوردم و در این هین ووژیان لباشو رو لبام گذاشته بود و وخشیانه اونا رو میخوردو مک میزد جوری که کار به لباس در آوردن فجیع شد بسیار فجیع بود ووژیان لبامو سفت میبوسیدو لباسمو از تنم آروم درآورد منم گرفتم در همون هین لباسشو وصطشو گرفتم جرش دادم ووژیان گرفت لباسمو جلوشو پاره کرد در همون هینه که لبا همدیگرو گرفته بودیمو ول نمیکردیم یادم اومد که دیشب طوری بودیم که در هین لباس در آوردن و اینکه لبا همدیگرو میخوردیم انقدر عقب عقب رفتیم که با ووژیان افتادیم رو تخت بازم لبا همو ول نمیکردیم تا اینکه هر دومون نفس کم آوردیمو ووژیان رو سینه هام خوابش برد نیم ساعت بعد اینکه سر دردم خوب شد ووژیانو بیدار کردم گفتم ووژیان پاشو امروز یه روز خواسه ها ووژیان یهو این چی پاشد گفت در خدمت گذاری برای همسر آیندم حاضرم منم گفتم منم برای خدمتگازاری برای شوهرم حاضرم بعد هردو زدیم زیر خنده😂😂😂که بابا و مامانم و بابا و مامان اون صدا زدن رفتیم اونجا من رفتم خودمو مرتب کردم لباسمو عوض کردم ووژیانم همینطور هر دو تیپ مشکی زده بودیم من لباسم طوری و خیلی تیره بود و قاچ سینمم معلوم بود یعنی بیرون بود ووژیان وای نگم براتو انقدر خوشگل شده بود که وقتی میومد نور بهش میزد و نور جلو دیدمو گرفته بود اصلا نفهمیدم کی اومد جلوم اومد جلو و بغلم کرد و در گوشم آروم گفت خیلی خوشگل شدی امروز چه روز قشنگیه من هیچ وقت این روزا فراپوش نمیکنم منم اشک از چشام اومد گفتم منم همینطور فراموش نمیکنم گفتش تو دیگه مال خودمی به هیچ دنیایی نمیدمت فقط مال خودم باش منم اشکامو پاک کردمو گفتم بریم گفتش معلومه بریم بریم
ادامه یعنی بخش اولش یکی دو ساعت دیگه
#باوشی
صبح از خواب بیدار شدم چشامو باز کردم دیدم ووژیان بغلم خوابید صورتشم نزدیک صورتمه لباسشم در آورده بود سیکس پکاش معلوم بود منم که بیدار بودم و شکمش تحریکم میکرد سینشو با سیکس پکاشو با دوتا دستامو میمالیدم روشون و از سینه تا شکمشو میمالیدم وای چه حالی میداد یهو ووژیان چشاشو واکرد تو صورت من بود یهو گرفتم لبامو گذاشت رو لباش من خودم نگاه به خودم کردم دیدم لباسم در اومدش هیچی از دیشب یادم نبود انگار که دیشب با بابام شراب خوردیم هردو مون مسد شدیم و ووژیان منو آورد تو اتاق درم قفل کرد تا جایی که یادم انقدر خورده بودم به شدت مست بودم یادم اومد که دیشب ووژیان منو آورد انقدر مست بود لباسمو از تنم داشت آروم در میاورده و یع تیکه از سینه هام معلوم بوده و شونه هامم کامل پیدا بوده یادم اومد که منم لباسه اون از تنش مثل خودم در آوردم و در این هین ووژیان لباشو رو لبام گذاشته بود و وخشیانه اونا رو میخوردو مک میزد جوری که کار به لباس در آوردن فجیع شد بسیار فجیع بود ووژیان لبامو سفت میبوسیدو لباسمو از تنم آروم درآورد منم گرفتم در همون هین لباسشو وصطشو گرفتم جرش دادم ووژیان گرفت لباسمو جلوشو پاره کرد در همون هینه که لبا همدیگرو گرفته بودیمو ول نمیکردیم یادم اومد که دیشب طوری بودیم که در هین لباس در آوردن و اینکه لبا همدیگرو میخوردیم انقدر عقب عقب رفتیم که با ووژیان افتادیم رو تخت بازم لبا همو ول نمیکردیم تا اینکه هر دومون نفس کم آوردیمو ووژیان رو سینه هام خوابش برد نیم ساعت بعد اینکه سر دردم خوب شد ووژیانو بیدار کردم گفتم ووژیان پاشو امروز یه روز خواسه ها ووژیان یهو این چی پاشد گفت در خدمت گذاری برای همسر آیندم حاضرم منم گفتم منم برای خدمتگازاری برای شوهرم حاضرم بعد هردو زدیم زیر خنده😂😂😂که بابا و مامانم و بابا و مامان اون صدا زدن رفتیم اونجا من رفتم خودمو مرتب کردم لباسمو عوض کردم ووژیانم همینطور هر دو تیپ مشکی زده بودیم من لباسم طوری و خیلی تیره بود و قاچ سینمم معلوم بود یعنی بیرون بود ووژیان وای نگم براتو انقدر خوشگل شده بود که وقتی میومد نور بهش میزد و نور جلو دیدمو گرفته بود اصلا نفهمیدم کی اومد جلوم اومد جلو و بغلم کرد و در گوشم آروم گفت خیلی خوشگل شدی امروز چه روز قشنگیه من هیچ وقت این روزا فراپوش نمیکنم منم اشک از چشام اومد گفتم منم همینطور فراموش نمیکنم گفتش تو دیگه مال خودمی به هیچ دنیایی نمیدمت فقط مال خودم باش منم اشکامو پاک کردمو گفتم بریم گفتش معلومه بریم بریم
ادامه یعنی بخش اولش یکی دو ساعت دیگه
۳.۵k
۰۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.