رُمان:بی پناه پارت ۱
رُمان:بی پناه پارت ۱#
با اعصابع دآغون وارد اتاقع ۱۰ متریم شدم درو با شدت کوبیدم طبق معمول همیشگی با خونوادم دعوا کردم بازم بحثای مزخرف قدیمی انگار از اولشم من سربار خونوادم از اولشم زندگیم تُخمی بود از اولشم منو از همع خار تر میدین
نشستم کُنج اتاقم و زانوم بغل کردم دیگه از زندگیو و خونوادم متنفر بودم فقط میخواستم برم یه جایی که از همه دور باشم (غافل از اینکه زندگیع جَهنمیع من هنوز تو راهع)
تا غروب تو اتاق نشستمو بیرون نرفتم تا اینکه شب بازم مثلع عزارئیل در اتاقم و زدن دیع از حرفای تکراریشون خسته شدع بودم میخاسم از دس همه خلاص شم برا همین تا بابام پاشو گذاش تو اتاق که بازم حرفای مسخرشو بزنع گفتم قبولع با فک منقبض شده بهم نگا کردو گف چی قبولع که گفتم قبولع قبول میکنم با هیراد ازدواج کنم که با چشمای گرد شدع بهم نگا کرد و گف مطمئنی هستی دخترم پوزخندی بهش زدم تا فهمید قبول کردم دخترش شدم پشتمو بهش کردمو و درحالی کع تو چشام حلقه اشک بود گفتم آرع قبولع با هیراد ازدواج میکنم(در حالی که نمیدونستم با این تصمیم روزی هزار بار به خودم لعنت میفرسم)
پایان پارت (۱)#
با اعصابع دآغون وارد اتاقع ۱۰ متریم شدم درو با شدت کوبیدم طبق معمول همیشگی با خونوادم دعوا کردم بازم بحثای مزخرف قدیمی انگار از اولشم من سربار خونوادم از اولشم زندگیم تُخمی بود از اولشم منو از همع خار تر میدین
نشستم کُنج اتاقم و زانوم بغل کردم دیگه از زندگیو و خونوادم متنفر بودم فقط میخواستم برم یه جایی که از همه دور باشم (غافل از اینکه زندگیع جَهنمیع من هنوز تو راهع)
تا غروب تو اتاق نشستمو بیرون نرفتم تا اینکه شب بازم مثلع عزارئیل در اتاقم و زدن دیع از حرفای تکراریشون خسته شدع بودم میخاسم از دس همه خلاص شم برا همین تا بابام پاشو گذاش تو اتاق که بازم حرفای مسخرشو بزنع گفتم قبولع با فک منقبض شده بهم نگا کردو گف چی قبولع که گفتم قبولع قبول میکنم با هیراد ازدواج کنم که با چشمای گرد شدع بهم نگا کرد و گف مطمئنی هستی دخترم پوزخندی بهش زدم تا فهمید قبول کردم دخترش شدم پشتمو بهش کردمو و درحالی کع تو چشام حلقه اشک بود گفتم آرع قبولع با هیراد ازدواج میکنم(در حالی که نمیدونستم با این تصمیم روزی هزار بار به خودم لعنت میفرسم)
پایان پارت (۱)#
۸.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.