بهاى خنده ى جانان اگر که جان باشد
بهاى خنده ى جانان اگر که جان باشد
من آن دهم به تو تاخنده ات روان باشد
نه بنده اهل تملق , نه شعر جاى دروغ
خوشا اگر به سرت قصد امتحان باشد
اگر چه مرگ مريدان زياد ديده ايد
که غير ما چو بميرند با زبان باشد
نه دل به عشوه سپردم,نه چشم جادويت
که دل به دل چو سپرديم در امان باشد
براى دل چونبيند ,فراق و وصل يکيست
به اصل,هر که خدا شد دگر نهان باشد
چو مشک عطرفشاند,به ما رسد مستيم
دگر چه حاجتمان که خودش عيان باشد
چو يار خنده کند,بى سرو دل و دستيم
و عشق هم تو مپندار غير آن باشد
هزار سال نشينم به پايتان اما
گذشت سال دگر قامتم کمان باشد
مرا نه قدرت ايوب و صبر آن دادند
که صبرعادتمان است تا توان باشد
اگر چه قصه ى اين عشق تاابد جاريست
چه خوش که ليلي و مجنون آن جوان باشد
به صبر و حوصله مهدى زبانزد است اما
خدا کند که بيايى تو تا زمان باشد
((مهدى مختارزاده))
من آن دهم به تو تاخنده ات روان باشد
نه بنده اهل تملق , نه شعر جاى دروغ
خوشا اگر به سرت قصد امتحان باشد
اگر چه مرگ مريدان زياد ديده ايد
که غير ما چو بميرند با زبان باشد
نه دل به عشوه سپردم,نه چشم جادويت
که دل به دل چو سپرديم در امان باشد
براى دل چونبيند ,فراق و وصل يکيست
به اصل,هر که خدا شد دگر نهان باشد
چو مشک عطرفشاند,به ما رسد مستيم
دگر چه حاجتمان که خودش عيان باشد
چو يار خنده کند,بى سرو دل و دستيم
و عشق هم تو مپندار غير آن باشد
هزار سال نشينم به پايتان اما
گذشت سال دگر قامتم کمان باشد
مرا نه قدرت ايوب و صبر آن دادند
که صبرعادتمان است تا توان باشد
اگر چه قصه ى اين عشق تاابد جاريست
چه خوش که ليلي و مجنون آن جوان باشد
به صبر و حوصله مهدى زبانزد است اما
خدا کند که بيايى تو تا زمان باشد
((مهدى مختارزاده))
۷۵۳
۲۵ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.