گم شدم. خیلی وقت است. هیچ جادو و طلسمی هم در کار نیست. هم
گم شدم. خیلی وقت است. هیچ جادو و طلسمی هم در کار نیست. همین فاصله همه چیز را خراب کرده. باید از همان اول یاد تو می افتادم. تو به یاد من بودی؟ میدانم! سوال می کنم که خیالم راحت شود. میدانم که یک لحظه هم فراموشم نکرده ای.من هم با دیدن ستاره های آسمان شب ، با شنیدن صدای امواج دریا وقتی چشمهایم بسته بود ، باهر نفس عمیق یاد تو می افتادم. اما فاصله من را از خودم ، از تو جدا می کرد . مثل بادبادکی که نخش پاره شده است اما امشب با تمام وجود، این فاصله را کم می کنم. تو معنای عمیق آرامشی میدانم که میدانی. من خودم طلسم را شکسته ام. جادو باطل شد. من خدا را دارم و حالا دیگر از شب نمی ترسم. از دلهره ی گاه و بیگاه خبری نیست. بادبادک وقتی که در هوا رها می شود دست باد را رها نمی کند...
میلاد اسلام زاده
میلاد اسلام زاده
۲.۱k
۱۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.