*مریم*
*مریم*
.....
تو ده دیقه انواع خوراکی و نوشیدنی رو میز چیده شد فرزام بدون اینکه نظر بپرسه سفارش داد جالب بود سلیقه ای همه رو می دونست تو سکوت نهار خوردیم بعدم بردیا دوست فرزام با عذرخواهی رفت انگار می خواست با تلفن حرف بزنه
نفس : آقا فرزام احساس می کنم دوستتون شبیه رباطه
فرزام لبخند زد انگار از حرف نفس تعجب نکرده بود
فرزام : چون نمی شناسیدش اینو میگید بردیا خیلی مهربونه فقط یکم سیستمش اینجوریه که اولش با کسی صمیمی نمیشه
نفس : پس قضاوت بی جا کردم
فرزام تنها لبخندی زد وگفت : شیرین خانم شنیدم دایتون برگشته ایران
- بله وجالبه بدونید پنج شنبه یه مهمونی گرفتیم که شما هم حتما باید بیاید
فرزام : مریم گفته چشم حتما
فردا شبه دیگه
شیرین : بله
- فرزام ما بریم دیگه
فرزام : کجا خودم می رسونمتون
نفس با شیطنت گفت : نکنه این آقا بردیا رانندتونه
- رانندشونم باشم مشکلی نیست
بردیا نشست پشت میزنفس لبشو گزید خندم گرفته بود شیرین با لبخند منو نگاه کرد
فرزام : بردیاجان باید دخترا رو برسونم
بردیا گفت : بگو ماشین رو برات بیارن .من میرم پیش مادرم
فرزام : مگه اینجاست
بردیا : اره یه استراحتم می کنم عصر باید به کارام برسم
بردیا بلند شد وبا لبخند کمرنگی گفت : خانم ها خوشحال شدم از دیدنتون به امید دیدار
اونکه رفت نفس متحیر گفت : اینجا مال ایشونه
فرزام : مال مادرشه بریم
با فرزام هم قدم شدم با لبخند مهربونی نگام کرد بعدم یکی از خدمهای اونجا رفت وماشین خوشگل بردیا رو آورد ما هم سوار شدیم اول شیرین رو رسوندیم بعدم نفس رو که خیلی از فرزام تشکر کردن
فرزام : خوب
- چی خوب
- بنظرت دوست من چطور بود
- پسر خوبی بود
- دوستای تو هم خیلی خوب بودن از کارم که ناراحت نشدی
- نه
- خوشحال شدم مریم ...دوست دارم با همه آشنا بشی کم کم
- تو که گفتی فقط همین یه دوست رو داری ؟!
- درسته ولی همه یه دوست دارن که مثله خود آدمه همه چیزش رو می دونه بردیا هم از اوناست .بقیه حاشیه ان
خندیدم لبخند زد وگفت : چیه
- ولی خیلی یخ بود
- بعدا متوجه میشی اشتباه می کنی مخصوصا اگه خانوادش رو ببینی
- مگه قرار خانوادش رو ببینم
- خوب آره گفتم که باید با همه آشنات کنم
- من آماده ام
چی فکر می کردم چی شد باورم نمی شد انقدر راحت فرزام رو بپذیرم
.....
تو ده دیقه انواع خوراکی و نوشیدنی رو میز چیده شد فرزام بدون اینکه نظر بپرسه سفارش داد جالب بود سلیقه ای همه رو می دونست تو سکوت نهار خوردیم بعدم بردیا دوست فرزام با عذرخواهی رفت انگار می خواست با تلفن حرف بزنه
نفس : آقا فرزام احساس می کنم دوستتون شبیه رباطه
فرزام لبخند زد انگار از حرف نفس تعجب نکرده بود
فرزام : چون نمی شناسیدش اینو میگید بردیا خیلی مهربونه فقط یکم سیستمش اینجوریه که اولش با کسی صمیمی نمیشه
نفس : پس قضاوت بی جا کردم
فرزام تنها لبخندی زد وگفت : شیرین خانم شنیدم دایتون برگشته ایران
- بله وجالبه بدونید پنج شنبه یه مهمونی گرفتیم که شما هم حتما باید بیاید
فرزام : مریم گفته چشم حتما
فردا شبه دیگه
شیرین : بله
- فرزام ما بریم دیگه
فرزام : کجا خودم می رسونمتون
نفس با شیطنت گفت : نکنه این آقا بردیا رانندتونه
- رانندشونم باشم مشکلی نیست
بردیا نشست پشت میزنفس لبشو گزید خندم گرفته بود شیرین با لبخند منو نگاه کرد
فرزام : بردیاجان باید دخترا رو برسونم
بردیا گفت : بگو ماشین رو برات بیارن .من میرم پیش مادرم
فرزام : مگه اینجاست
بردیا : اره یه استراحتم می کنم عصر باید به کارام برسم
بردیا بلند شد وبا لبخند کمرنگی گفت : خانم ها خوشحال شدم از دیدنتون به امید دیدار
اونکه رفت نفس متحیر گفت : اینجا مال ایشونه
فرزام : مال مادرشه بریم
با فرزام هم قدم شدم با لبخند مهربونی نگام کرد بعدم یکی از خدمهای اونجا رفت وماشین خوشگل بردیا رو آورد ما هم سوار شدیم اول شیرین رو رسوندیم بعدم نفس رو که خیلی از فرزام تشکر کردن
فرزام : خوب
- چی خوب
- بنظرت دوست من چطور بود
- پسر خوبی بود
- دوستای تو هم خیلی خوب بودن از کارم که ناراحت نشدی
- نه
- خوشحال شدم مریم ...دوست دارم با همه آشنا بشی کم کم
- تو که گفتی فقط همین یه دوست رو داری ؟!
- درسته ولی همه یه دوست دارن که مثله خود آدمه همه چیزش رو می دونه بردیا هم از اوناست .بقیه حاشیه ان
خندیدم لبخند زد وگفت : چیه
- ولی خیلی یخ بود
- بعدا متوجه میشی اشتباه می کنی مخصوصا اگه خانوادش رو ببینی
- مگه قرار خانوادش رو ببینم
- خوب آره گفتم که باید با همه آشنات کنم
- من آماده ام
چی فکر می کردم چی شد باورم نمی شد انقدر راحت فرزام رو بپذیرم
۸.۰k
۲۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.