درکوچه باغ خاطره یک روزگاری بود و رفت
درکوچه باغ خاطره یک روزگاری بود و رفت
پیش نگاه پنجره نقش نگاری بود و رفت
پژمرده شد با رفتنش گل واژه های تازگی
تامدتی هم عطر او در هر کناری بود و رفت
حالا دگر سرتاسرش پاییز گشته عمر من
با من به لطف خنده اش فصل بهاری بود و رفت
آن طوطی زیبا که با حرف نسیمی پر کشید
بر شانه ی متروکه ام همچون غباری بود و رفت
یک شب به خوابم آمد و من چشم در چشمان او
گفتم سوالی دارم این آخر چه کاری بود و رفت
او رفت و ماندم منتظر شاید که بازآید ولی
با هر طپش در سینه ام صبر و قراری بود و رفت
رفتم ولی روزی اگر آمد به او تنها بگو
این جا به شوق دیدنش چشم انتظاری بود و رفت
پیش نگاه پنجره نقش نگاری بود و رفت
پژمرده شد با رفتنش گل واژه های تازگی
تامدتی هم عطر او در هر کناری بود و رفت
حالا دگر سرتاسرش پاییز گشته عمر من
با من به لطف خنده اش فصل بهاری بود و رفت
آن طوطی زیبا که با حرف نسیمی پر کشید
بر شانه ی متروکه ام همچون غباری بود و رفت
یک شب به خوابم آمد و من چشم در چشمان او
گفتم سوالی دارم این آخر چه کاری بود و رفت
او رفت و ماندم منتظر شاید که بازآید ولی
با هر طپش در سینه ام صبر و قراری بود و رفت
رفتم ولی روزی اگر آمد به او تنها بگو
این جا به شوق دیدنش چشم انتظاری بود و رفت
۵۰۲
۲۲ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.