قسمت دوازدهم

قسمت دوازدهم


پریا به مرور
پیام های کمتری برای محسن می فرستاد
محسن هم مرتب به جون
امیر علی غر غر می کرد
امیر علی چه کارکردی با این دختر؟
چی گفتی بهش که این طور شده و
کمتر پیام می ده
.حتما خیلی بد بهش جواب دادی
واز من بد گفتی
از دست تو ـ......امیر علی
که هیچ وقت دست از مسخره بازی هات
بر نمی داری.



یه مدت بود که محسن بیکار بود و این ور اونور
دنبال کار می گشت

تا بالاخره تو یه کشتی کار پیدا کرد
مدارک هم داده بود
قرار بود چند هفته ای برن دوبی

پس بهترین زمان بود برای ناپدید شدن
پریا..........
امیر علی و محسن کنار دریا نشسته بودن
و به بیکران آسمان چشم دوخته بودن
امیر علی پیامی رو از قبل برای
محسن نوشته بود

سریع دگمه ارسال رو زد
و منتظر عکس العمل محسن موند.

صدای تیک پیامک نشان
از رسیدن پیام می داد

محسن اسم پریا روکه دید
گفت: امیر علی دیدی آخرش
پیام داد........
بعد از خوندن پیام اخم هاش
رفت تو......
امیر علی گفت: چی شده محسن
حالا که باید با دمت گردو بشکنی
چرا ابرو هات به هم گره خورد؟؟
محسن پیام رو نشون
امیر علی داد و گفت:
نگاه شانس منو
این همه بیکار بودم خبری نشد
حالا که فردا عازم سفرم
پریا پیام داده
بیا کار عالی دارم برات