قرص نان وسط سفره از فکر های آشفتهٔ پدر میپخت
قرص نان وسط سفره از فکر های آشفتهٔ پدر میپخت
و ما در چهار گوشه اش یاد خاطرات دههٔ چهل را چنگال میزدیم
آبرو هایی که حال در زیر بغل دست فروشان انقلاب ورق می خورد
و دخترکی نالان که از درد پریودی رنج میبرد
ما راهمان را کجا گُم کردیم ؟
در آزادی یا بخشیدن خود به ناخودی ؟
از شکم های سیری که حالا قار و غورش گوش گلدسته های دروغین و طلایی را پُر کرده ؟
یا فاضلاب هایی که جنین کودکانمان را به دوش میکشد
شاید هم راهمان را در فرار مغز ها و ماندن در زندان ها گُم کردیم
میان مغز های هرزهٔ ریش سپیدان و دست های چروکیده ای که هنگام برداشتن استکان از نلبکی میلرزد
میان دین های ارثی و اعتقادات کپک زده ای که بی پرسش خورانده شد
از کتاب هایی گُه گرفته که گویی از مقعد آسمان افتاده بود
ما راهمان را در شکم سیری هایمان گُم کردیم
میان واژه به واژهٔ اعلامیه های فروش قلب و کلیه
ما فرزندانمان را میان خشاب به خشاب آرامبخش ها گُم کردیم
میان ترس از عاشق شدن ها
ترس از پدر مادر ها
ما فرزندانمان را در کوچه پس کوچه ها گُم کردیم
میان ترس از ارشاد ها
فرزندان ما همیشه میترسیدند و میترسند
از اعتماد کردن ها از باور داشتن ها
ما کودکانمان را در پس چهارراه ها گم کردیم
میان شرم گونه های سُرخ چراغ راهنمایی و دخترکی که همراه برادرش شیشهٔ ماشین ها را می شُست
و دست های پینه بستهٔ یازده ساله ای که سبزی نگاهش دلم را چنگ میزد
و عرش و قامت مادری که در سوگ فرزند در بندش سال به سال کوتاه تر و خمیده تر شد
ما خودمان را در سکوت هایمان از دست دادیم
میان باور های پوچ و خدایی که تنها در کمد دیواریمان بود
و ما در چهار گوشه اش یاد خاطرات دههٔ چهل را چنگال میزدیم
آبرو هایی که حال در زیر بغل دست فروشان انقلاب ورق می خورد
و دخترکی نالان که از درد پریودی رنج میبرد
ما راهمان را کجا گُم کردیم ؟
در آزادی یا بخشیدن خود به ناخودی ؟
از شکم های سیری که حالا قار و غورش گوش گلدسته های دروغین و طلایی را پُر کرده ؟
یا فاضلاب هایی که جنین کودکانمان را به دوش میکشد
شاید هم راهمان را در فرار مغز ها و ماندن در زندان ها گُم کردیم
میان مغز های هرزهٔ ریش سپیدان و دست های چروکیده ای که هنگام برداشتن استکان از نلبکی میلرزد
میان دین های ارثی و اعتقادات کپک زده ای که بی پرسش خورانده شد
از کتاب هایی گُه گرفته که گویی از مقعد آسمان افتاده بود
ما راهمان را در شکم سیری هایمان گُم کردیم
میان واژه به واژهٔ اعلامیه های فروش قلب و کلیه
ما فرزندانمان را میان خشاب به خشاب آرامبخش ها گُم کردیم
میان ترس از عاشق شدن ها
ترس از پدر مادر ها
ما فرزندانمان را در کوچه پس کوچه ها گُم کردیم
میان ترس از ارشاد ها
فرزندان ما همیشه میترسیدند و میترسند
از اعتماد کردن ها از باور داشتن ها
ما کودکانمان را در پس چهارراه ها گم کردیم
میان شرم گونه های سُرخ چراغ راهنمایی و دخترکی که همراه برادرش شیشهٔ ماشین ها را می شُست
و دست های پینه بستهٔ یازده ساله ای که سبزی نگاهش دلم را چنگ میزد
و عرش و قامت مادری که در سوگ فرزند در بندش سال به سال کوتاه تر و خمیده تر شد
ما خودمان را در سکوت هایمان از دست دادیم
میان باور های پوچ و خدایی که تنها در کمد دیواریمان بود
۲.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.