منو یادت میاد؟
پارت ۸
(راوی)
همه با این حرف متعجب به یونگی نگاه میکردن و یونگی هم چیزی نمیگفت بیشتر دنبال پیدا کردن حرفی بود که چیزی که شاهین گفته رو جمع کنه اما دیر کرد و شاهین قبل از اون گفت :
چرا تعجب میکنید ؟! مگه شما نمیدونستید اون دوست دختر داشته ؟
تهیونگ : چرا اما ما فکر میکردیم دختره قبل از دبیو بخاطر سرد بودنش ازش جدا شده
یونگی : امم خب اون طور ک...
شاهین : یه لحظه تو ساکت خودم میگم
جیهوپ : د بگو دیگه مردم از فضولی
یونگی :* چشم غره به جیهوپ*
داستان برمیگرده یه چن سال پیش بیاید من بجای شاهین براتون تعریف کنم ( منظورم اینه شاهین برای اعضا و من برای شما تعریف میکنم )
«ده سال پیش آلا دوست دختر یونگی بود اونا چن سالی میشد که عاشق هم بودن هرچند آلا سنش کم بود اما یونگی دوسش داشت. یونگی بخاطر اینکه به زمان دبیو نزدیک تر میشد خیلی کار داشت و نمیتونست زیاد به دیدن دختر بره . آلا هم ناراحت میشد اما بروش نمییاورد تا یونگی ناراحت نشه .
اما روزی که مدت زمان سفر کاری باباش تو کره تموم شد همون روز بارونی گریه کنان به یونگی زنگ زد و گفت بیاد پارک تا همدیگرو ببینن . یونگی هم سریع خودشو رسوند و وقتی دید آلا مثل ابر بهار زیر بارون گریه میکنه نزدیکتر شد و ازش پرسید که چرا داره گریه میکنه و ، وقتی فهمید آلا داره میره اونم شروع به گریه کردن کرد ، اونا اون روز به هم قول دادن که همیشه باهم در ارتباط باشن و باهم حرف بزنن اما نتونستن به قولشون عمل کنن ، چون بعد از برگشت آلا به ایران یونگی دبیو کرد و مجبور شد شمارهش رو عوض کنه و چون شماره ایران دختر رو نمیدونست نتونست بهش زنگ بزنه ، آلا هم همون شماره قدیمیرو داشت که اونم دیگه در کار نبود .
آلا بعد از یه مدت افسردگی گرفت اما با کمک دکترا و خانوادش سعی کرد یونگی رو فراموش کنه ، شب تولد ۲۰ سالگیش برخلاف این چند سال که همیشه تو خودش بود خیلی خوشحال شاد و شنگول پیش شاهین رفت و بهش گفت که یونگی رو بهکل فراموش کرده همه از این موضوع خوشحال بودن
اما موقع کادو گرفتن دختر عموش که به شدت از آلا متنفر بود براش عکسای جدید یونگی رو آورده بود ، آلا بعد دیدن اونا یه شیشه مشروب و سویچ ماشین رو برمیداره از خونه بیرون میره
با سرعت خیلی زیاده رانندگی میکنه و همراهش هم مشروب میخوره که با یه کامیون تصادف میکنه ، کامیون چون مواد مخدر همراش بود از ترس پلیس ماشین آلا رو تو دره میندازه ، پایین دره یه دریاچه خیلی عمیقه و آلا درست میوفته تو دریاچه .
آلا بعد از مدت زیر آب به هوش میاد ، اون از صدا هایی که میشنوه خیلی میترسه و بعد چند لحظه شیشهی ماشین میشکنه و آب به داخل هجوم میاره .
ادامه در پست بعد
(راوی)
همه با این حرف متعجب به یونگی نگاه میکردن و یونگی هم چیزی نمیگفت بیشتر دنبال پیدا کردن حرفی بود که چیزی که شاهین گفته رو جمع کنه اما دیر کرد و شاهین قبل از اون گفت :
چرا تعجب میکنید ؟! مگه شما نمیدونستید اون دوست دختر داشته ؟
تهیونگ : چرا اما ما فکر میکردیم دختره قبل از دبیو بخاطر سرد بودنش ازش جدا شده
یونگی : امم خب اون طور ک...
شاهین : یه لحظه تو ساکت خودم میگم
جیهوپ : د بگو دیگه مردم از فضولی
یونگی :* چشم غره به جیهوپ*
داستان برمیگرده یه چن سال پیش بیاید من بجای شاهین براتون تعریف کنم ( منظورم اینه شاهین برای اعضا و من برای شما تعریف میکنم )
«ده سال پیش آلا دوست دختر یونگی بود اونا چن سالی میشد که عاشق هم بودن هرچند آلا سنش کم بود اما یونگی دوسش داشت. یونگی بخاطر اینکه به زمان دبیو نزدیک تر میشد خیلی کار داشت و نمیتونست زیاد به دیدن دختر بره . آلا هم ناراحت میشد اما بروش نمییاورد تا یونگی ناراحت نشه .
اما روزی که مدت زمان سفر کاری باباش تو کره تموم شد همون روز بارونی گریه کنان به یونگی زنگ زد و گفت بیاد پارک تا همدیگرو ببینن . یونگی هم سریع خودشو رسوند و وقتی دید آلا مثل ابر بهار زیر بارون گریه میکنه نزدیکتر شد و ازش پرسید که چرا داره گریه میکنه و ، وقتی فهمید آلا داره میره اونم شروع به گریه کردن کرد ، اونا اون روز به هم قول دادن که همیشه باهم در ارتباط باشن و باهم حرف بزنن اما نتونستن به قولشون عمل کنن ، چون بعد از برگشت آلا به ایران یونگی دبیو کرد و مجبور شد شمارهش رو عوض کنه و چون شماره ایران دختر رو نمیدونست نتونست بهش زنگ بزنه ، آلا هم همون شماره قدیمیرو داشت که اونم دیگه در کار نبود .
آلا بعد از یه مدت افسردگی گرفت اما با کمک دکترا و خانوادش سعی کرد یونگی رو فراموش کنه ، شب تولد ۲۰ سالگیش برخلاف این چند سال که همیشه تو خودش بود خیلی خوشحال شاد و شنگول پیش شاهین رفت و بهش گفت که یونگی رو بهکل فراموش کرده همه از این موضوع خوشحال بودن
اما موقع کادو گرفتن دختر عموش که به شدت از آلا متنفر بود براش عکسای جدید یونگی رو آورده بود ، آلا بعد دیدن اونا یه شیشه مشروب و سویچ ماشین رو برمیداره از خونه بیرون میره
با سرعت خیلی زیاده رانندگی میکنه و همراهش هم مشروب میخوره که با یه کامیون تصادف میکنه ، کامیون چون مواد مخدر همراش بود از ترس پلیس ماشین آلا رو تو دره میندازه ، پایین دره یه دریاچه خیلی عمیقه و آلا درست میوفته تو دریاچه .
آلا بعد از مدت زیر آب به هوش میاد ، اون از صدا هایی که میشنوه خیلی میترسه و بعد چند لحظه شیشهی ماشین میشکنه و آب به داخل هجوم میاره .
ادامه در پست بعد
۵.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.