پا به کوچه که می گذاری خطوط منحنی موازی را می بینی که در
پا به کوچه که می گذاری خطوط منحنی موازی را می بینی که در آن تاریک و روشن صبح، روی سطح کوچه، هزار رنگین کمان کشیده اند. هزار رنگین کمان خاکستری، قهوه ای، تیره، خاکی. به یاد صدایی می افتی که نیمه شب گاهی سر زده وارد اتاقت می شد. خش خشی ملایم با فاصله ی یکسان از دور، از نزدیک، از پشت پنجره. و تو فکر می کردی خواب می بینی. پتو را روی سرت می کشیدی و خود را به خواب می زدی تا سرانجام خوابت ببرد و خواب مردی را ببینی که با لباسی به رنگ نارنجی در کوچه ساز می زند. تا تو هر صبح بر روی رنگین کمانی غمگین قدم بگذاری...
۱.۹k
۱۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.