من بفکر غزلی در خور چشمان تو أم
من بفکر غزلی در خور چشمان تو أم
تو ولی چشم به شعر و غزلم میبندی
چشمهایم پر اشک و نفسم واژه ی غم
بی خیالی به نفسهای من و میخندی
من پر از ولوله ی داشتنت هستم و تو
روز و شب فکر سفر از دل بیتاب منی
گشته ای شمع شب غیر,ودر خاطر من
بطن این شام سیه را مه و مهتاب منی
تن مرداب پر از لاله ی وحشی شده است
من ولی خسته ترین رهگذر مردابم
تو ولی چشم به شعر و غزلم میبندی
چشمهایم پر اشک و نفسم واژه ی غم
بی خیالی به نفسهای من و میخندی
من پر از ولوله ی داشتنت هستم و تو
روز و شب فکر سفر از دل بیتاب منی
گشته ای شمع شب غیر,ودر خاطر من
بطن این شام سیه را مه و مهتاب منی
تن مرداب پر از لاله ی وحشی شده است
من ولی خسته ترین رهگذر مردابم
۹.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲