به اندازه صد سال تنهایی ؛ تنهام
به اندازه صد سال تنهایی ؛ تنهام
به اندازه صد سال گم شدن ؛ خستم
به اندازه صد سال با تو بودن خاطره دارم...
صد سالی هست که جایِ تو زانوهایم را بغل میکنم
صد سالی هست که خندیدن را یادم رفته و مینشینم کنجِ خود و خنده هایت را یاد میکنم...
زیبایِ من ، تو بیا و بعد از صد سال مرا درآغوش بگیر ، مرا ببوس ، تمامِ گناهش پایِ من
من چندصد سالی هست که به حسرتِ تو مُرده ام...
به اندازه صد سال گم شدن ؛ خستم
به اندازه صد سال با تو بودن خاطره دارم...
صد سالی هست که جایِ تو زانوهایم را بغل میکنم
صد سالی هست که خندیدن را یادم رفته و مینشینم کنجِ خود و خنده هایت را یاد میکنم...
زیبایِ من ، تو بیا و بعد از صد سال مرا درآغوش بگیر ، مرا ببوس ، تمامِ گناهش پایِ من
من چندصد سالی هست که به حسرتِ تو مُرده ام...
۱۲.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.