کسے چ میدونه شایدهم دلتَنگے امونت روبریده بود
کسے چ میدونه شایدهم دلتَنگے امونت روبریده بود
وقتی ننه جونم مرد وسایلشو برداشت رفت تو اتاقک کنار باغچه حیاط یه تخت آهنے گذاشت چنتا میخ زد ب دیوار برا لباساش و یه آینه گذاشت ب دیوار. همش اونجا بود
نماز میخوند میخابید. تحمل اون خونه درندشت و بدون محبوبش رو نداشت .
میومد خونه میگفت عکس ننه رو بیار وقتی میاوردم خیره میشدبهش چی مے گفت رو نمے دونم حسابی نگاش میکردو آه میکشید.
بار ها و بارها تو این ده ماه جدای دیدم ک بلند بلند گریه میکرد و میگفت تا یک سال وقت داریاااا
این آخریام میگفت من دوماه دیگه وقت دارم ب ننه جونتون گفتم فقط یکسال
آقا بابا کمتر از یکسال شد تو رفتی دیدار محبوبت آره ده ما جدای بست بود طاقت نداشتے دلتنگی داشت خفت میکرد
دلم برای قصه های قدیمت تنگ میشه دلم واسه شوخی و خنده هات تنگ میشع دلم برات تنگ میشه بابا بزرگم ♥♥
مثل خودت ک قصه مامان و باباتو برامون تعریف میکردی در آینده قصه تورو برا بچه هام تعریف میکنم.
چ غریبونه ترکمون کردی ♡
وقتی ننه جونم مرد وسایلشو برداشت رفت تو اتاقک کنار باغچه حیاط یه تخت آهنے گذاشت چنتا میخ زد ب دیوار برا لباساش و یه آینه گذاشت ب دیوار. همش اونجا بود
نماز میخوند میخابید. تحمل اون خونه درندشت و بدون محبوبش رو نداشت .
میومد خونه میگفت عکس ننه رو بیار وقتی میاوردم خیره میشدبهش چی مے گفت رو نمے دونم حسابی نگاش میکردو آه میکشید.
بار ها و بارها تو این ده ماه جدای دیدم ک بلند بلند گریه میکرد و میگفت تا یک سال وقت داریاااا
این آخریام میگفت من دوماه دیگه وقت دارم ب ننه جونتون گفتم فقط یکسال
آقا بابا کمتر از یکسال شد تو رفتی دیدار محبوبت آره ده ما جدای بست بود طاقت نداشتے دلتنگی داشت خفت میکرد
دلم برای قصه های قدیمت تنگ میشه دلم واسه شوخی و خنده هات تنگ میشع دلم برات تنگ میشه بابا بزرگم ♥♥
مثل خودت ک قصه مامان و باباتو برامون تعریف میکردی در آینده قصه تورو برا بچه هام تعریف میکنم.
چ غریبونه ترکمون کردی ♡
۱۵.۳k
۰۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.