زندگی سخته پارت دوم
بعد از این ک پدرم باز نذاشت من به مدرسه برم میخواستم برم سرکار و تو راه فیرات و دیدم.... فیرات دوست صمیمی داداشم بود من برای اولین بار عاشق شدم و حس عجیبی داشتم اما بعد از رفت و امد های مدیر مدرسه به خونه ی ما من دوباره به مدرسه رفتم و برای روز اول مدرسه خیلی خوشحال بودم و شب از هیجان خوابم نبرد تا بلاخره روز شد و به مدرسه رفتم زنگ خونه رو ک زدن باز فیرات و دیدم اون داداشم را برای مهمونی شبونش دعوت کرد و به منم گفت ک برم اما داداشم گفت نه و من باید به خونه برم من بعد از چند ساعت به یه بهونه از خونه زدم بیرون و به اون مهمونی رفتم و یواشکی فیرات و نگاه میکردم.. خانواده فیرات ثروتمند ترن خانواده اون روستا بودن....
من با خودم گفتم فیرات با این جذابی و این همه دختر قشنگ دور ورش به تو ک نگاه نمیکه و زدم زیر گریه..
بعد فیرات اومد بیرون و من خواستم از اونجا برم ک پام به چیزی گیر کرد.. و پام زخمی شد و خیلی درد میکرد نمیتونستم ک از جام تکون بخورم....
فیرات اومد بالا سرم و گفت خانم کوچولو چی شده چرا تو اینجای ببینم تو گریه کردی و از این حرفا بعد کمکم کرد ک بیام بیرون و ازش تشکر کردم و رفتم خونه و فردا به مدرسه رفتم و دیدمش و بهم گفت خانم کوچولو زود باش از درس جا نمونی وقتی منو خانم کوچولو صدا میزد و با اون جذابیتش نگاه م میکرد قلبم از جاش در میومد و از هیجان دست و پامو گم میکردم....
ادامه دارد.... ♡♡
من با خودم گفتم فیرات با این جذابی و این همه دختر قشنگ دور ورش به تو ک نگاه نمیکه و زدم زیر گریه..
بعد فیرات اومد بیرون و من خواستم از اونجا برم ک پام به چیزی گیر کرد.. و پام زخمی شد و خیلی درد میکرد نمیتونستم ک از جام تکون بخورم....
فیرات اومد بالا سرم و گفت خانم کوچولو چی شده چرا تو اینجای ببینم تو گریه کردی و از این حرفا بعد کمکم کرد ک بیام بیرون و ازش تشکر کردم و رفتم خونه و فردا به مدرسه رفتم و دیدمش و بهم گفت خانم کوچولو زود باش از درس جا نمونی وقتی منو خانم کوچولو صدا میزد و با اون جذابیتش نگاه م میکرد قلبم از جاش در میومد و از هیجان دست و پامو گم میکردم....
ادامه دارد.... ♡♡
۱.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.