رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۸۵
من:آیی دلم درد گرفت کوک:زنده موندیم من:بله بعد دستمو گرفت و انگوشتاشو لای انگوشتام چفت کرد کوک:گائول من:هوم کوک:همیشه همینجوری بخند خندهات خیلی شیرینه من:تو هم همیشه بخند کوک:اون که با وجود تو خندها هست من:مال منم همینطور بعد اومد جلو لباشو گذاشت رو لبام و بعد جدا کرد بعد یه نگاه بهش کردم و بعد رفتم دستمو دور گردنش حلقه کردم و لبامو گذاشتم رو لباش و نشستم رو پاش اونم همراهیم کرد لبا همو مک میزدیمو میخوردیم که از لبا هم فاصله گرفتیم و جونگ کوک دوباره لباشو گذاشت رو لبام و اون لبامو میخورد و با کم آورد نفس از هم جدا شدیم بعد به هم لبخند زدیم و جونگ کوک پیشونیشو چسبوند به پیشونیم کوک:عاشقتم من:منم عاشقتم بعد پیشونیمونو ار هم جدا کردیم دوباره لبا همو بوسیدیم و من از رو پاش رفتم اونور یهو یکی زد به شیشه جونگ کوک و میشناخت من:وایی پلیس بود میخواست بگه چرا اینجا پارک کردی پلیس:جناب جونگ کوک جایی بدی وایسادید اهم فقط اوشون کی باشن(اوشون چیه بی ادب😐😂😂🤣) کوک:ایشون ام همراهم هستن و تو بردن وسایلام کمکم میکنن من:بله بله کوک:بله پلیس:ولی یه چیز دیگه دیدم من من همینجوری رو هوا رو نگاه میکردم کوک:آ اون هههههه بعد تو ذهنش پلیس فوضول به توچه پلیس:چی فرمودید کوک:هیچی هیچی و من همچنان بالا و نگاه میکردم من:خیله من اینجا پیاده میشم کوک:بله پلیس:خوب پس بفرمایید من:خداحافظ از ماشین رفتم بیرون هوام سرد من:چه گرفتاری شدیم کوک:گائول من:تابلو نکن تا نرفته من یکم دور میشم پلیسه هنوز اونجا بود و من دور شدم و پلیسه رفت من:گمشو دیگه پلیس سوار ماشین شد رفت بعد جونگ کوک با ماشینش اومد سمتم خواستم ازیت کنم گفتم نمیشناسمش من:بله کوک:بیا بالا من:شما😐 کوک:گائول با توام من:اشتباه گرفتی آقا کوک:گائول میای بالا یا بیام من:بای یکم رفتم جلو تر یهو از ماشین اومد پایین بعد دور ماشین میچرخیدم اونم دنبالم میکرد کوک:گائول خودت بشین تو ماشین من:نه بعد دوییدم رفتم جلو که اومد گرفتم کوک:وایسا ببینم کجا میری حالا دیگه من و رد میکنی بخورمت یا نه بعدشم تو تازه بخیه زدی من:خواستم یکم ازیت کنم کوک:چجورم ازیت کردی بیا بیا بعد نشستم تو ماشین و رفتیم سمت خونه من:بگم این پلیسه اعصابمو خورد کرد مرتیکه فوضول کوک:خیلی فوضول بود من:خیلی کوک:خیله خوب حالا خودت و ازیت نکن من:آیی کوک:چی شد باز جای بخیت درد گرفت من:آره کوک:تقصیر خودت بود گفتم تو تازه بخیه زدی دوییدی اونجوری شد من:🙁 کوک:قیافتو اینجوری نکن من:🙁 جونگ کوک دوباره بهم نگاه کرد کوک:خیله خوب قیافتو اونجوری نکن بعد دستشو کشید رو صورتم کوک:الان بخند من:باشه بعد یه لبخند زدم کوک:ای جونم بعد رفتیم سمت خونه رسیدیم و رفتیم توخونه
۱۳.۰k
۱۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.