آخرین دیدار
برای آخرین بار دیدمت
دست هایت را گرفتم
بغلت کردم
بوسیدم پیشانیت را
نگاهت کردم
حال غروب شد جدایی فرا رسید و جدا شدیم از هم
تو خواهی رفت ازین شهر پن می مانم با خاطراه های نچندان زیاد غم ها بیشتر از خنده هایم بوده اند
نمیخواهم هیچ وقت فراموش کنم!
پس تا ابد در ته قلبم در ته چاک سینم قبرت کنم در آن همنجا بمان تا ابد عزیزکم!
دست هایت را گرفتم
بغلت کردم
بوسیدم پیشانیت را
نگاهت کردم
حال غروب شد جدایی فرا رسید و جدا شدیم از هم
تو خواهی رفت ازین شهر پن می مانم با خاطراه های نچندان زیاد غم ها بیشتر از خنده هایم بوده اند
نمیخواهم هیچ وقت فراموش کنم!
پس تا ابد در ته قلبم در ته چاک سینم قبرت کنم در آن همنجا بمان تا ابد عزیزکم!
۱.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳