ادبیات
ادبیات
به درون بنگر، و زندگی، تو گویی، بههیچوجه، «همینطور» نمیمانَد. لحظهای یک ذهنِ معمولی را در یک روزِ معمولی در نظر بگیر. این ذهن در معرضِ هزاران تأثیر واقع میشود ـ جزئی، شگفت، زودگذر و یا نقشبسته با نیشِ قلمی فولادین. از همهسو میآیند، رگبارِ پایانناپذیرِ اتمهای بیشمار؛ و همچنان که میبارند، و همچنان که خود را به هیئتِ زندگیِ دوشنبه یا سهشنبه درمیآورند، نقطهی تأکید به جای دیگری متفاوت با گذشته منتقل میشود؛ لحظهی خطیر نه اینجا بلکه آنجاست؛ به این ترتیب، اگر نویسنده آزاد باشد نه برده، اگر بتواند آنچه را که خود برمیگزیند بنویسد نه آنچه را که ناگزیر است، اگر بتواند اثرش را براساسِ احساسِ خود بنا کند و نه براساسِ عادت و قرارداد، دیگر هیچ طرحِ داستانی، هیچ کُمدی، هیچ تراژدی، هیچ کششِ عشقی یا فرجامی به سبکِ متعارف در کار نخواهد بود، و شاید دیگر حتّا یک دکمه هم به شیوهی موردِ پسندِ خیّاطهای «باند استریت» دوخته نشود. زندگی رشتهای چراغ رنگی نیست که به شکلی متقارن آراسته شده باشد؛ زندگی هالهای درخشان است، غلافی نیمهشفّاف که ما را از سرچشمهی آگاهی تا انتها در بر گرفته است. آیا وظیفهی نویسنده این نیست که این متغیّر، این روحِ ناشناخته و بیحدّومرز را بیان کند، هرقدر هم که این بیان پیچیده و ناهنجار باشد، با کمترین آمیختگیِ ممکن با امورِ ظاهری و بیگانه؟
#ویرجینیا_وولف
کتاب:ِ ویرجینیا وولف
نوشته :جان لِیمن
ترجمه:احمد کساییپور
نشر:هرمس
به درون بنگر، و زندگی، تو گویی، بههیچوجه، «همینطور» نمیمانَد. لحظهای یک ذهنِ معمولی را در یک روزِ معمولی در نظر بگیر. این ذهن در معرضِ هزاران تأثیر واقع میشود ـ جزئی، شگفت، زودگذر و یا نقشبسته با نیشِ قلمی فولادین. از همهسو میآیند، رگبارِ پایانناپذیرِ اتمهای بیشمار؛ و همچنان که میبارند، و همچنان که خود را به هیئتِ زندگیِ دوشنبه یا سهشنبه درمیآورند، نقطهی تأکید به جای دیگری متفاوت با گذشته منتقل میشود؛ لحظهی خطیر نه اینجا بلکه آنجاست؛ به این ترتیب، اگر نویسنده آزاد باشد نه برده، اگر بتواند آنچه را که خود برمیگزیند بنویسد نه آنچه را که ناگزیر است، اگر بتواند اثرش را براساسِ احساسِ خود بنا کند و نه براساسِ عادت و قرارداد، دیگر هیچ طرحِ داستانی، هیچ کُمدی، هیچ تراژدی، هیچ کششِ عشقی یا فرجامی به سبکِ متعارف در کار نخواهد بود، و شاید دیگر حتّا یک دکمه هم به شیوهی موردِ پسندِ خیّاطهای «باند استریت» دوخته نشود. زندگی رشتهای چراغ رنگی نیست که به شکلی متقارن آراسته شده باشد؛ زندگی هالهای درخشان است، غلافی نیمهشفّاف که ما را از سرچشمهی آگاهی تا انتها در بر گرفته است. آیا وظیفهی نویسنده این نیست که این متغیّر، این روحِ ناشناخته و بیحدّومرز را بیان کند، هرقدر هم که این بیان پیچیده و ناهنجار باشد، با کمترین آمیختگیِ ممکن با امورِ ظاهری و بیگانه؟
#ویرجینیا_وولف
کتاب:ِ ویرجینیا وولف
نوشته :جان لِیمن
ترجمه:احمد کساییپور
نشر:هرمس
۳۷۵
۲۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.