خاطرات را قدم می زدم ،
خاطرات را قدم می زدم ،
هوا ابری بود و مه کشیده و باران در تردید زمینی شدن ،
لحظه ای چشمانش در عدسی چشمانم نقش بست ،
زمان سکوت کرد ،
اسمان رفت زیر پایم و زمین شد محرم رازم
تصویرش با تصویرم گره خورد ،
جرقه ای زده شد و ریزه های باران
بی تردید امدند...
❤Baran❤
هوا ابری بود و مه کشیده و باران در تردید زمینی شدن ،
لحظه ای چشمانش در عدسی چشمانم نقش بست ،
زمان سکوت کرد ،
اسمان رفت زیر پایم و زمین شد محرم رازم
تصویرش با تصویرم گره خورد ،
جرقه ای زده شد و ریزه های باران
بی تردید امدند...
❤Baran❤
۴.۴k
۰۸ شهریور ۱۳۹۹