فیک من فقط تورو میخوام پارت جدید
نمد پارت چندم بود😐💔ولی میدونم پارت جدیده الن.😐😂💔
ازدید تهیونگ//
میدونستم وقتی سوریا//لقب همون دختره ی نوچس😒//بیاد کوکم میاد....اما...اما اون لونا بهم قول داده بود که....دیگه برام مهم نیس...هق...دیگه....هق...
رفتم تو اون اتاقک لعنتی....سوریا با یه لبخند بزرگ داشت بیرونو نگاه میکرد که منو دید لبخندش به نیشخند تبدیل شد..
_خوب....دیدی؟
+باشه باشه قبوله تو بردی فقط بزار به حال خودم بمیرم
اومد نزدیکم
+نچ....باید باهم بمیریم
_باشه باشه فقط بزار چشامو روهم بزارم اه
دختره ی سیریش....اصلا حال بحث باهاش نداشتم پس الکی بهش گفتم باشه....
//ازدید خودت....برگردیم بههههه خودت😐//اهان برابچ بعضیاتون گفتین که چرا تهیونگ اونجوری شدو چرا کوک اینجوری...خوب عزیزان😂داستان خیلی راز الوده😂خودتون میبینید😂😁💔//
چن روزی بود که از رفتنه تهیونگ گذشته بود....اما هیچ خبری ازش نبود...ی..یعنی اون ....اههه من چی میگم...حتما سرش شلوغه دیه
//بیچاره دلم برات سوخت:-) :-) 💜😐//
این چن روزی که تو مدرسه بودم کوک هم بامن همکلاسی بودو بابام و مامانمم مشکلی با بیرون رفتن باهاش نداشتن....اما یه چی اینجا میلنگید....چرا کوک انقدر بهم نزدیک شده؟....بهش رو دادما...باید یکم سرد باشم ارع...تو راه روی مدرسه بودم رفتم کلاس...گوشیمو دراوردمو میخواستم به تهیونگ پیام بدم....ا..اما..شماره ی تهیونگ کو؟؟؟،؟؟!!!!
//سخنی از نویسنده//
کوک قبل لونا تو کلاس بودو شماررو پاک کرد:-) 💔
پدرومادر لوناهم سعی دارن که لونا تهیونگو فراموش کنه و با کوک ازدواج کنه...و پدرو مادرش هم در تدارکاته عروسین:-) 💔
حالا اگه شما جای لونا بودین چه حالی میشدین اگه میفهمیدین:-) 💔
در پارت های بعدی صحنه های غمگینیو میبینیم:-) :-) 💔
//پایان این پارت//
داداچ😁نمریری😁😂 اومو خودمم باورم نمشه من دارم اینجور فیکی مینویسم😐💔😂ولی از این پارت بع بعد باید دسمال کاغذی جلوتون باشه😐💔😂واقعا غمنگیزه:-) خودم به شخصه میگم:-) سه بار گریه کردم برای لونا//جبرئیلی که همیشه میخواد با یه بهونه منو بکشه😐💔:خاعکککک تو سرت بگنم😐اخه من موندم خدا چی توت دیده که افریدتت😐
وژگانم:خو معلومه چون منه منحرف توی اون مغز و قلبشم😎
جبرعیل:زر نزن با همین تفنگم میکشمت😐🔫
وژگانم:باشه باو اروم باش سکته میکنیا😐
جبرعیل:خفه!😑
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
ازدید تهیونگ//
میدونستم وقتی سوریا//لقب همون دختره ی نوچس😒//بیاد کوکم میاد....اما...اما اون لونا بهم قول داده بود که....دیگه برام مهم نیس...هق...دیگه....هق...
رفتم تو اون اتاقک لعنتی....سوریا با یه لبخند بزرگ داشت بیرونو نگاه میکرد که منو دید لبخندش به نیشخند تبدیل شد..
_خوب....دیدی؟
+باشه باشه قبوله تو بردی فقط بزار به حال خودم بمیرم
اومد نزدیکم
+نچ....باید باهم بمیریم
_باشه باشه فقط بزار چشامو روهم بزارم اه
دختره ی سیریش....اصلا حال بحث باهاش نداشتم پس الکی بهش گفتم باشه....
//ازدید خودت....برگردیم بههههه خودت😐//اهان برابچ بعضیاتون گفتین که چرا تهیونگ اونجوری شدو چرا کوک اینجوری...خوب عزیزان😂داستان خیلی راز الوده😂خودتون میبینید😂😁💔//
چن روزی بود که از رفتنه تهیونگ گذشته بود....اما هیچ خبری ازش نبود...ی..یعنی اون ....اههه من چی میگم...حتما سرش شلوغه دیه
//بیچاره دلم برات سوخت:-) :-) 💜😐//
این چن روزی که تو مدرسه بودم کوک هم بامن همکلاسی بودو بابام و مامانمم مشکلی با بیرون رفتن باهاش نداشتن....اما یه چی اینجا میلنگید....چرا کوک انقدر بهم نزدیک شده؟....بهش رو دادما...باید یکم سرد باشم ارع...تو راه روی مدرسه بودم رفتم کلاس...گوشیمو دراوردمو میخواستم به تهیونگ پیام بدم....ا..اما..شماره ی تهیونگ کو؟؟؟،؟؟!!!!
//سخنی از نویسنده//
کوک قبل لونا تو کلاس بودو شماررو پاک کرد:-) 💔
پدرومادر لوناهم سعی دارن که لونا تهیونگو فراموش کنه و با کوک ازدواج کنه...و پدرو مادرش هم در تدارکاته عروسین:-) 💔
حالا اگه شما جای لونا بودین چه حالی میشدین اگه میفهمیدین:-) 💔
در پارت های بعدی صحنه های غمگینیو میبینیم:-) :-) 💔
//پایان این پارت//
داداچ😁نمریری😁😂 اومو خودمم باورم نمشه من دارم اینجور فیکی مینویسم😐💔😂ولی از این پارت بع بعد باید دسمال کاغذی جلوتون باشه😐💔😂واقعا غمنگیزه:-) خودم به شخصه میگم:-) سه بار گریه کردم برای لونا//جبرئیلی که همیشه میخواد با یه بهونه منو بکشه😐💔:خاعکککک تو سرت بگنم😐اخه من موندم خدا چی توت دیده که افریدتت😐
وژگانم:خو معلومه چون منه منحرف توی اون مغز و قلبشم😎
جبرعیل:زر نزن با همین تفنگم میکشمت😐🔫
وژگانم:باشه باو اروم باش سکته میکنیا😐
جبرعیل:خفه!😑
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۰.۳k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.