معرفی کتاب، بابانظر
در تمام مدت عملیات کربلا پنج، یک لقمه غذای گرم یا غذایی که تفاله داشته باشد، نخوردم! از بس آتش سنگین بود، می ترسیدم وقتی بخواهم
برای قضای حاجت بروم، #شهید شوم.
ص ۳۷۳ 🐨
گفت: حاج آقا علی نژاد، شما لختی!
نگاه کردم و دیدم موج انفجار همه لباس هایم را کنده است، فقط یک تکه از پارچه شلوار و مقداری از پارچه شورتم باقی مانده بود. چشم و گوش چپم آسیب دیده بودند. ماهیچه دستم را ترکش برده بود. قسمت های زیادی از بدنم، ضربه کاری خورده بود، ولی چون قوی و تنومند بودم، متوجه نبودم. خودم را تکان دادم تا بتوانم بهتر روی زمین بایستم. آقای کفاش، پیژامه ی سفید و گشادی را که داشت، به من داد تا بپوشم.
برای قضای حاجت بروم، #شهید شوم.
ص ۳۷۳ 🐨
گفت: حاج آقا علی نژاد، شما لختی!
نگاه کردم و دیدم موج انفجار همه لباس هایم را کنده است، فقط یک تکه از پارچه شلوار و مقداری از پارچه شورتم باقی مانده بود. چشم و گوش چپم آسیب دیده بودند. ماهیچه دستم را ترکش برده بود. قسمت های زیادی از بدنم، ضربه کاری خورده بود، ولی چون قوی و تنومند بودم، متوجه نبودم. خودم را تکان دادم تا بتوانم بهتر روی زمین بایستم. آقای کفاش، پیژامه ی سفید و گشادی را که داشت، به من داد تا بپوشم.
۶.۸k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.