عشق بی انتها پارت ۶۹
#بوساگ
منو بردن تو اتاق دکتر نشستم دکتر:خوب چه اتفاقی براشون افتاده کوک:افتاده تویه چاله گنده دکتر:آه باید چک کنم ببینم چیزیت نشده باشه کوک:یعنی میخواید چیکار کنید😐(و جونگ کوک غیرتی میشود 😂) من:جونگ کوک میخواد ببینه طوریم نشده باشه اومد در گوشم گفت:نمیخواد که جایتو ببینه ببینه من خودم جرش میدما من:جونگ کوک میخواد دستمو ببینه کوک:آهان تهیونگ زد روی شونش گفت:هی پسر اینجوری رفتار میکنی با تیپا پرتمون میکنن بیرون کوک:تهیونگ لطفا خفه شو تهیونگ:ایشش من:بچه ها الان وقت دعوا نیست دکتر:آقایون برید بیرون کوک:میشه من بمونم دکتر:خیر بفرمایید دکتر روشو اونور کرد جونگ کوکم طرف من به دکتر اشاره کرد کوک:یعنی اگه تو نبودی تا الان کشته بودمش من:کوک برو کوک:باشه
#کوک
از اتاق اومدم بیرون هنوز یه دقیقه هم نگذشته بود که یه صدای تغ اومد و بوساگ اومد بیرون با عجله و عصبانیت من:بوساگ چی شده کاری باهات کرد بوساگ:مرتیکه عوضی بوساگ رفت بیرون منم رفتم تو اتاق دکتر یقه دکترو گرفتم من:هوی مرتیکه با بوساگ چیکار کردی دکتر:م من کاری نکردم فقط گفتم باید بدنتون چک کنم من:تو گوه خوردی همچین چیزی گفتی دکتر:آقا آروم باشید اینجا بیمارستانه(اینجا دیگه اون روی جونگ کوک بالا اومده بود) تهیونگ اومد گرفتم تهیونگ:جونگ کوک ولش کن بعد ولش کردم اما یدونه زدم تو صورتش بعد رفتم رفتم سراغ بوساگ تهیونگ:جونگ کوک چی شده من:مرتیکه عوضی به بوساگ میگه باید بدنتو چک کنم به زور تهیونگ:چی پسرام اومدن دنبالمون بوساگ تو ماشین نشسته بود رفتم پیشش من:بوساگ بوساگ:هان من:کاری باهات نکرد بوساگ:نه تهیونگ رفت با پسرا منم عصبی بودم رسیدیم خونه دیگه خونم جوش اومده بود من:بوساگ بوساگ:هوم من:چرا همون موقع که گفتم بزار پیشت بمونم نزاشتی بوساگ:جونگ کوک من که نمیدونستم میخواد بگه باید دستمو گذاشتم رو لبش من:نمیخوام بشنوم بوساگ:جونگ کوک آخه من کاری نکردم خودت که دیدی چیکارش کردم
#بوساگ
داشت میرفت سمت اتاق منم میخواستم برم پیشش من:جونگ کوک یه دقیقه وایستا چرا باز قهر کردی سرم گیج میرفت دستمو گذاشتم رو سرم که بیهوش شدم
#کوک
برگشتم دیدم بوساگ افتاده دوییدم سمتش از رو زمین بلندش کردم من:بوساگ بوساگ چی شدی بلندش کردم قشنگ بردمش تو اتاق خوابوندمش و گفتم یکم آب بیارم براش رفتم آب آوردم دادم بهش خورد بعد دوباره خوابوندمش رفتم پیشش کنارش خوابیدم در گوشش گفتم بوساگ میدونی امشب قراره بریم لبه صاحل پاشدم کتشو در آوردم با کفاشاشو دوباره رفتم روتخت سمت صورتش بهش نگاه میکردم که چشماشو باز کرد یکم سرشو اینور کرد منو دید ترسید بوساگ:وایی جونگ کوک ترسیدم خندید من:ترسیدی بوساگ:آره
منو بردن تو اتاق دکتر نشستم دکتر:خوب چه اتفاقی براشون افتاده کوک:افتاده تویه چاله گنده دکتر:آه باید چک کنم ببینم چیزیت نشده باشه کوک:یعنی میخواید چیکار کنید😐(و جونگ کوک غیرتی میشود 😂) من:جونگ کوک میخواد ببینه طوریم نشده باشه اومد در گوشم گفت:نمیخواد که جایتو ببینه ببینه من خودم جرش میدما من:جونگ کوک میخواد دستمو ببینه کوک:آهان تهیونگ زد روی شونش گفت:هی پسر اینجوری رفتار میکنی با تیپا پرتمون میکنن بیرون کوک:تهیونگ لطفا خفه شو تهیونگ:ایشش من:بچه ها الان وقت دعوا نیست دکتر:آقایون برید بیرون کوک:میشه من بمونم دکتر:خیر بفرمایید دکتر روشو اونور کرد جونگ کوکم طرف من به دکتر اشاره کرد کوک:یعنی اگه تو نبودی تا الان کشته بودمش من:کوک برو کوک:باشه
#کوک
از اتاق اومدم بیرون هنوز یه دقیقه هم نگذشته بود که یه صدای تغ اومد و بوساگ اومد بیرون با عجله و عصبانیت من:بوساگ چی شده کاری باهات کرد بوساگ:مرتیکه عوضی بوساگ رفت بیرون منم رفتم تو اتاق دکتر یقه دکترو گرفتم من:هوی مرتیکه با بوساگ چیکار کردی دکتر:م من کاری نکردم فقط گفتم باید بدنتون چک کنم من:تو گوه خوردی همچین چیزی گفتی دکتر:آقا آروم باشید اینجا بیمارستانه(اینجا دیگه اون روی جونگ کوک بالا اومده بود) تهیونگ اومد گرفتم تهیونگ:جونگ کوک ولش کن بعد ولش کردم اما یدونه زدم تو صورتش بعد رفتم رفتم سراغ بوساگ تهیونگ:جونگ کوک چی شده من:مرتیکه عوضی به بوساگ میگه باید بدنتو چک کنم به زور تهیونگ:چی پسرام اومدن دنبالمون بوساگ تو ماشین نشسته بود رفتم پیشش من:بوساگ بوساگ:هان من:کاری باهات نکرد بوساگ:نه تهیونگ رفت با پسرا منم عصبی بودم رسیدیم خونه دیگه خونم جوش اومده بود من:بوساگ بوساگ:هوم من:چرا همون موقع که گفتم بزار پیشت بمونم نزاشتی بوساگ:جونگ کوک من که نمیدونستم میخواد بگه باید دستمو گذاشتم رو لبش من:نمیخوام بشنوم بوساگ:جونگ کوک آخه من کاری نکردم خودت که دیدی چیکارش کردم
#بوساگ
داشت میرفت سمت اتاق منم میخواستم برم پیشش من:جونگ کوک یه دقیقه وایستا چرا باز قهر کردی سرم گیج میرفت دستمو گذاشتم رو سرم که بیهوش شدم
#کوک
برگشتم دیدم بوساگ افتاده دوییدم سمتش از رو زمین بلندش کردم من:بوساگ بوساگ چی شدی بلندش کردم قشنگ بردمش تو اتاق خوابوندمش و گفتم یکم آب بیارم براش رفتم آب آوردم دادم بهش خورد بعد دوباره خوابوندمش رفتم پیشش کنارش خوابیدم در گوشش گفتم بوساگ میدونی امشب قراره بریم لبه صاحل پاشدم کتشو در آوردم با کفاشاشو دوباره رفتم روتخت سمت صورتش بهش نگاه میکردم که چشماشو باز کرد یکم سرشو اینور کرد منو دید ترسید بوساگ:وایی جونگ کوک ترسیدم خندید من:ترسیدی بوساگ:آره
۸۴.۴k
۱۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.