سمیرادستمو فشارداد
سمیرادستمو فشارداد
سمیرا+پس این همه ورزدم...دروغ بود؟!
دیبا_یعنی...یعنی...باید این خواستگاریو بهم بزنیم؟!
سمیرا+اره دیگه...
دیبا_هرکاری ازدستم بربیاد انجام میدم..ولی یه دفعه بگو این پسره پلیسم هست...والامسخرها
من+اره هست...
دیبا قفل کرد...
دیبا_آجی.بهاره...هرکاری بتونم انجام میدم...میخوای خواستگاریو یه جور خراب کنم حال کنی...
من+مسخره بازی که نیس...
سمیرا_دیبا بیا بریم توی اتاقم...همه چیزو واست بگم...یکم درددل خوبه...
دیبا کمرشو گرفته بودو باسمیرا حرکت میکرد..وثتی ازدربیرون رفتن به عکسش خیره شدم..ازتموم دنیا...همین برام کافیه
گوشیم به صدادراومد
من+بله؟!
_سلام...
من+بازسمیرادهن لقی کرده؟!
پندار_ببخشید که سرت دادزدم...ببخشید...من...من..ببخشید...
من+تومنو ببخش...
پندار_من داد زدم...توباید ببخشی...
من+تعارف میکنی؟!
پندار_نه..ببخشید...اول توببخش...تامن ببخشم...
لبخندی زدم...
من_بخشیدم...میبخشی؟!
پندار+بخشیدم....بهار...
من+بله؟!
پندار_قبل اینکه بهت زنگ بزنم فکرت پیش من بود؟!
من+توکه تموم پندارمن شدی؟!کافیت نیست؟!
پندار_بهار....میخوام بیام پیشت...به محض اینکه ازشراین دستگاهاراحت شم..میام پیشت...دیگه نرو..تلتماست میکنم...
من+من..من به خاطرخودت رفتم....تمام دنیامو رهاکردم اومردم...مطمعن باش واسه زنده موندن تو...همه کارمیکنم...توفعلا حقیقت زندگیتو کشف کن...وقتی اون مردو پیداکردی سه زنگ بزن...کارت دارم...
پندار_چرا خودتو خودمو آزارمیدی؟!!دوست دارم...
من+چرانمیخوای بفهمی؟!آرزو کن...آرزوکن منو دوست نداشته باشی...من برای توکافی نیستم...من لیاقتتو ندارم..ازمن بهترریخته...آرزوکن دوستم نداشته باشی...
پندار_بهار...مزخرف ترین حرفی که یه عاشق میتونه بزنه ...اینه که من لیاقت تورو ندارم...
بی اختیاربغضمو قورت دادم....بی اختیار زبونم چرخید..
من+دوست دارم...
صدای دستپاچه و ذوق زده اش توی گوشم پیچید...
پندار_بهار...وای بهار...مرسی...ممنونم...دوست دارم دوست دارم دوست دارم....
دستپاچه از حرفی که زدم گفتم
من+اصلا...اصلا توچرا به من زنگ زدی؟!
پندار_فقط میخواستم صداتو بشنوم...!!!!
من+یعنی صدای من اینقدرجادوییه؟!!
پندار_بقیه رو که نمیدونم!!!ولی برای من اره....مث الان که باکلمات ساده دلبری میکنی...
من+حالا من یه چیزی گفتم...
پندار_چون توگفتی قشنگه...
من+دیونه شدی؟!
پندار_اره...
من+ازکی تاحالا؟!
پندار_ازوقتی تورو دیدم...!
من+من دیگه میرم..دیگه زنگ نزن ...
پندار_بهارتوروخدا...اگریه ذره برات اهمیت دارم...توروخدا...حداقل بزارباهات چت کنم....اینطوری حداقل آروم میشم...
من+نه...
پندار_خواهش میکنم...التماس میکنم....بهار..دازم دیوونه میشم...
من+باشه...
پندار_مرسی...
چقدرصداش آروم وخفیف بود...خش دارو خفیف...
روی تخت درازکشیدم...خیره خیره به سقف اتاق توی فکرپندار....
چرا ...چراازخودبی خودشدم؟؟!
گند زدم...نباید بهش ابرازعلاقه کنم..
اشکای داغ ازگوشه های چشمم بیرون میومد....
پوستمو میسوزوند ولی راحتم میکرد...
بغض سنگینم باآهنگو گریه حل نمیشه...آغوش میخواد...آغوش...نه هرآغوشی...چرا اینقدرزودمغلوب شدم...
مامان ازدروارد شد...
مامان_بازیاد اون نازنین افتادی؟!
اومد کنارم نشست...
مامان+عزیزم....دخترجان...روانشناس میگه توباید ازدواج کنی...یه خواستگارداری...خیلی پسرمودبیه...بافرهنگه...خانواده داره...باشعوره...حالانظرخودت شرطه...ولی خوب به حرفم گوش کن...
من_مامان...
مامان+دخترتنبل...فردا میان...یه لباس واست خریدم خوشکل....بپوش ...اوکی؟!حرفی هم نباشه جوابت منفی هم باشه ولی باید فردا باشی هاااا
من_ولی...
مامان+خفه...عشقم...دختره ی ترشیده ی من...23سالته.هاااااا یه دوهفته دیگه 24سالت میشه...پیرشدیاااا ای بابا
هیچی نگفتم...به لباسی که توی دستاش بود اشاره گرد...
مامان+پروش کن....
من_اگه جوابم منفی بود؟!
مامان+ردش میکنیم بره دیگه...
من_خداحافظ....(یعنی برو دیگه)
مامان بلندشد...
مامان+شام قورمه سبزی پختم...آقا سعیدم هست...مث آدم بیا غذاتوبخوریکی یدونه....
من_مثلاتک دخترم...یکی یدونه ام خیرسرم....
مامان+ازقدیم گفتن....یکی یدونه...خلو دیونه...
#رمان#رمانخونه
سمیرا+پس این همه ورزدم...دروغ بود؟!
دیبا_یعنی...یعنی...باید این خواستگاریو بهم بزنیم؟!
سمیرا+اره دیگه...
دیبا_هرکاری ازدستم بربیاد انجام میدم..ولی یه دفعه بگو این پسره پلیسم هست...والامسخرها
من+اره هست...
دیبا قفل کرد...
دیبا_آجی.بهاره...هرکاری بتونم انجام میدم...میخوای خواستگاریو یه جور خراب کنم حال کنی...
من+مسخره بازی که نیس...
سمیرا_دیبا بیا بریم توی اتاقم...همه چیزو واست بگم...یکم درددل خوبه...
دیبا کمرشو گرفته بودو باسمیرا حرکت میکرد..وثتی ازدربیرون رفتن به عکسش خیره شدم..ازتموم دنیا...همین برام کافیه
گوشیم به صدادراومد
من+بله؟!
_سلام...
من+بازسمیرادهن لقی کرده؟!
پندار_ببخشید که سرت دادزدم...ببخشید...من...من..ببخشید...
من+تومنو ببخش...
پندار_من داد زدم...توباید ببخشی...
من+تعارف میکنی؟!
پندار_نه..ببخشید...اول توببخش...تامن ببخشم...
لبخندی زدم...
من_بخشیدم...میبخشی؟!
پندار+بخشیدم....بهار...
من+بله؟!
پندار_قبل اینکه بهت زنگ بزنم فکرت پیش من بود؟!
من+توکه تموم پندارمن شدی؟!کافیت نیست؟!
پندار_بهار....میخوام بیام پیشت...به محض اینکه ازشراین دستگاهاراحت شم..میام پیشت...دیگه نرو..تلتماست میکنم...
من+من..من به خاطرخودت رفتم....تمام دنیامو رهاکردم اومردم...مطمعن باش واسه زنده موندن تو...همه کارمیکنم...توفعلا حقیقت زندگیتو کشف کن...وقتی اون مردو پیداکردی سه زنگ بزن...کارت دارم...
پندار_چرا خودتو خودمو آزارمیدی؟!!دوست دارم...
من+چرانمیخوای بفهمی؟!آرزو کن...آرزوکن منو دوست نداشته باشی...من برای توکافی نیستم...من لیاقتتو ندارم..ازمن بهترریخته...آرزوکن دوستم نداشته باشی...
پندار_بهار...مزخرف ترین حرفی که یه عاشق میتونه بزنه ...اینه که من لیاقت تورو ندارم...
بی اختیاربغضمو قورت دادم....بی اختیار زبونم چرخید..
من+دوست دارم...
صدای دستپاچه و ذوق زده اش توی گوشم پیچید...
پندار_بهار...وای بهار...مرسی...ممنونم...دوست دارم دوست دارم دوست دارم....
دستپاچه از حرفی که زدم گفتم
من+اصلا...اصلا توچرا به من زنگ زدی؟!
پندار_فقط میخواستم صداتو بشنوم...!!!!
من+یعنی صدای من اینقدرجادوییه؟!!
پندار_بقیه رو که نمیدونم!!!ولی برای من اره....مث الان که باکلمات ساده دلبری میکنی...
من+حالا من یه چیزی گفتم...
پندار_چون توگفتی قشنگه...
من+دیونه شدی؟!
پندار_اره...
من+ازکی تاحالا؟!
پندار_ازوقتی تورو دیدم...!
من+من دیگه میرم..دیگه زنگ نزن ...
پندار_بهارتوروخدا...اگریه ذره برات اهمیت دارم...توروخدا...حداقل بزارباهات چت کنم....اینطوری حداقل آروم میشم...
من+نه...
پندار_خواهش میکنم...التماس میکنم....بهار..دازم دیوونه میشم...
من+باشه...
پندار_مرسی...
چقدرصداش آروم وخفیف بود...خش دارو خفیف...
روی تخت درازکشیدم...خیره خیره به سقف اتاق توی فکرپندار....
چرا ...چراازخودبی خودشدم؟؟!
گند زدم...نباید بهش ابرازعلاقه کنم..
اشکای داغ ازگوشه های چشمم بیرون میومد....
پوستمو میسوزوند ولی راحتم میکرد...
بغض سنگینم باآهنگو گریه حل نمیشه...آغوش میخواد...آغوش...نه هرآغوشی...چرا اینقدرزودمغلوب شدم...
مامان ازدروارد شد...
مامان_بازیاد اون نازنین افتادی؟!
اومد کنارم نشست...
مامان+عزیزم....دخترجان...روانشناس میگه توباید ازدواج کنی...یه خواستگارداری...خیلی پسرمودبیه...بافرهنگه...خانواده داره...باشعوره...حالانظرخودت شرطه...ولی خوب به حرفم گوش کن...
من_مامان...
مامان+دخترتنبل...فردا میان...یه لباس واست خریدم خوشکل....بپوش ...اوکی؟!حرفی هم نباشه جوابت منفی هم باشه ولی باید فردا باشی هاااا
من_ولی...
مامان+خفه...عشقم...دختره ی ترشیده ی من...23سالته.هاااااا یه دوهفته دیگه 24سالت میشه...پیرشدیاااا ای بابا
هیچی نگفتم...به لباسی که توی دستاش بود اشاره گرد...
مامان+پروش کن....
من_اگه جوابم منفی بود؟!
مامان+ردش میکنیم بره دیگه...
من_خداحافظ....(یعنی برو دیگه)
مامان بلندشد...
مامان+شام قورمه سبزی پختم...آقا سعیدم هست...مث آدم بیا غذاتوبخوریکی یدونه....
من_مثلاتک دخترم...یکی یدونه ام خیرسرم....
مامان+ازقدیم گفتن....یکی یدونه...خلو دیونه...
#رمان#رمانخونه
۴.۷k
۱۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.