برگردیم...
برگردیم...
برگردیم به همان روزگار که کنار جوی آب، دنبال بچه لاکپشتها میگشتیم و روی برگهای درخت، دنبال کرمهای ابریشم... برگردیم به همان روزگار که کفشدوزکها را روی سرانگشتان کوچکمان مینشاندیم و برایشان شعر میخواندیم، که دنبال قاصدکها میدویدیم و در گوش آنها آرزوهامان را زمزمه میکردیم، همانروزها که آرام و ساکت گوشهی باغ مینشستیم تا شاپرکهای بهاری روی موهای ما اطراق کنند، همان روزها که فکر میکردیم زبان پروانهها را میفهمیم...
برگردیم به همان روزها که بهار میشد و با شکوفههای گیلاس، میشکفتیم، که زمین خوردنها اینقدر جدی نبود، که زانوهامان زخمی میشد اما با تمام درد، میخندیدیم، بلند میشدیم و ادامه میدادیم، که سقف آرزوهامان دوچرخه و عروسک و ماشین کوکی و شکلات بود. برگردیم به روزهای سبزتر، به بارانهای حیاط خانهی پدری، خیس شویم،
باران از موهامان چکه کند و
لبخندزنان زیر درخت انگورگوشهی
حیاط، پناه بگیریم...
#نرگس_صرافیان_طوفان ✒📚
به وقتِ:چهاردهم مهرماه 1399
_[حالِ خوب رو به خودت هدیه بده🍁🌻😍]
#زیباـ👑
برگردیم به همان روزگار که کنار جوی آب، دنبال بچه لاکپشتها میگشتیم و روی برگهای درخت، دنبال کرمهای ابریشم... برگردیم به همان روزگار که کفشدوزکها را روی سرانگشتان کوچکمان مینشاندیم و برایشان شعر میخواندیم، که دنبال قاصدکها میدویدیم و در گوش آنها آرزوهامان را زمزمه میکردیم، همانروزها که آرام و ساکت گوشهی باغ مینشستیم تا شاپرکهای بهاری روی موهای ما اطراق کنند، همان روزها که فکر میکردیم زبان پروانهها را میفهمیم...
برگردیم به همان روزها که بهار میشد و با شکوفههای گیلاس، میشکفتیم، که زمین خوردنها اینقدر جدی نبود، که زانوهامان زخمی میشد اما با تمام درد، میخندیدیم، بلند میشدیم و ادامه میدادیم، که سقف آرزوهامان دوچرخه و عروسک و ماشین کوکی و شکلات بود. برگردیم به روزهای سبزتر، به بارانهای حیاط خانهی پدری، خیس شویم،
باران از موهامان چکه کند و
لبخندزنان زیر درخت انگورگوشهی
حیاط، پناه بگیریم...
#نرگس_صرافیان_طوفان ✒📚
به وقتِ:چهاردهم مهرماه 1399
_[حالِ خوب رو به خودت هدیه بده🍁🌻😍]
#زیباـ👑
۳.۵k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.