موسیقی عشقP13
ویو رز
بعد که زدم تو سرش یه نگاهی به ماهیتابه کردم
رز:هووووف چه کله ی سفتی داشت.....گرچه سوءتفاهم نشه ها....جنس ماهیتابه ی شما هم خوب بود
کوک:ق...قا...قابل شما رو هم نداره....چیزه....یعنی..نداشت(هنوز ویندوزش بالانیومده)
رز:وایسا ببینم این مهمون ناخونده کی بود
از دور با نوک ماهیتابه اونوریش کردم
رز:هع....خوده عوضیشه....انتقام پیانومو ازش گرفتم....اگر میدونستم خودشه محکم تر میزدم.....شایدم همین الانم میتونم جبران کنم....یاااا
ماهیتابه رو دوباره آوردم بالا تا فرود بیارم رو کلششش ولی کوک همون موقع سریع ویندوزش بالا اومد و فهمید چی به چیه و اومد جلوم
کوک:نه نه نه....وایسا....اگه بازم بزنیش ممکنه دیگه به هوش نیاد...ما باید ازش حرف بکشیم....و...لطفا اون ماهیتابه رو بده من(خیلی آروم و با ملاحظه و احتیاط حرف میزد)
رز:اوه...بله درست میگید...بفرمایید...بازم شرمنده چیز دیگه دم دستم نبود(لبخند)
کوک:نه نه خواهش میکنم
رز:واااایییی...پاک یادم رفتتت...برننجججج
سریع رفتم بالا سر قابلمه....هوووففف...خداروشکر به موقع رسیدم
ویو کوک
بعد از اینکه رفت با همون ماهیتابه نشستم کنار ته روی تخت
باید اینو یه جای خوب نگه دارم....قابش کنم؟نه زیادی سنگینه...یا....اها یه میغ میزنم تو دیوار و آویزونش میکنم...نههه....این خییلی ارزشمندههههه....باید بهتر ازش نگهداری شه....میفرستمش عمارت بزارنش توی یه مکعب شیشه ای...اره همینه.....همینطور که داشتم فک میکردم خیره به ماهیتابه بودم
ته:دادا
کوک:هوم؟
ته:من میرم
کوک:برای چی؟
ته:نمیخوام کله ی منم روی ماهیتابه ی خونت یه اثر هنری درست کنه....واااقعا که با خوب کسی آشنا شدی....یکی لنگههه ی خودت...
کوک:چی داری میگی؟درضمن....من خودم از خدامه بری ولی رز ناراحت میشه....حیفه...این همه غذا درست کرده
ته:اها..باشه...فقط کوک
کوک:باز چیه؟
ته:غذا هرطوریم که بود بگو عالی بود و تعریف کن از غذاش تا به سرنوشت این مردی که رو به روته دچار نشی
کوک:میام یکی میزنم دهنتاااا...
همون لحظه بود که صدای بهشتی رز اومد
رز:غذا حاظرهههه(اندازه ای داد زد که اونا بشنون نه از سر عصبانیت)
پرش زمانی
رز ظرف غذا رو جلومون گذاشت....فقط بوی اون غذا بود که داشت معدمو سوراخ میکردم
رز:خب....شروع کنید ببینید چطوره
(خب بچه بدونید که ته و کوک دستا و پای اون طرفو با طناب خییلیی سفتتت......بستن......بلی....دیگه سخنی نیست)
خواستیم شروع کنیم که خروس بی محل قوقولی قوقو کرد
ته:رز...
کوک:خانم رز(تذکر)
ته:اوه بله بی ادبی منو ببخشید....خانم رز شما الان یعنی هیچ ترسی از اینکه یه قاتل رد از نزدیک دیدید ندارید؟
رز:نه....تازه خوشحالم
همون موقع بود که ته نزدیک بود سکته کنه
ته:خ...خب....چ...چرا خوشحال؟(لبخندی از روی گیجی)
رز گفتم که چون انتقاممو از پیانوم گرفتم.....درضمن.....من نهایت ترس رو تجربه کردم....این که دیگه چیزی نیست برام(لبخند تلخ).....بفرمایید...سرد میشه
وووییی.....چقدر ته حرف میزنهههه....خوب معدمم جرر خووردد.....ولی وایسا ببینم منظورش از اوج ترس چی بود؟ولش کن حالا.....غذا رو شروع کردیم....اولین قاشق رو که خوردیم....همون موقع منو ته همزمان به هم نگاه کردیم.....بعدش به رز.....
پرش زمانی به عصر
کوک:خب دیگه ته زحمتتو کم کن.....یه ظرف پرم که غذا همراه خودت بردی....برو دیگه
ته:نه دادا من اینجا باید مراقبت باشم که یه وقت...
کوک:انگار خییلی دلت تزریق ژل میخواد؟ها؟
ته:نهههه....دادا...مرسییی قربانت...همینکه سایت رو سرمون باشه کافیه...از شما به ما زیاد رسیده
رز:میوندین حالا
ته:نه دیگه مازحمتون نمیشم(نگاه شیطانی)
آااخررر این باید کرمشو بریزههه
کوک:بروو دیگهههه
که درو روش بستم
کوک:هوووففف ببخشید....یه خورده شیطونه
لپاش گل انداخته بود
رز:چ....چی؟اهاا....نه....این چه حرفیه(خنده ی فیک)....ببخشید من یه خورده خستم میرم یکم استراحت کنم...
کوک:اوه بله حتما بفرمایید
منم خودمم رفتم خوابیدم....ولی بعد از نیم ساعت صدای گریه و حرف های نا معلوم از اتاق رز میومد
خابالود و نگران بلند شدم و رفتم اتاق رز....پایین تخت نشستم پیشش.....عرق کرده بود
کوک:ررزز....رززز....بیدار شووو.....داری خواب می بینییی
که یه عان انگار که بهش برق وصل کرده باشن بیدار شد
رز:هاااا.....چییی
یه دفعه زد زیر گریه.....نمی دونم ولی منم نا خوداگاه بغلش کردم....انگار یه بغضی توی وجودش سال ها لونه کرده بوده ولی الان بود که خونه بغض توی وجودش ویران شده بود....
یوهاهاها
خومااااریییی
لیلیلیلی
هویییی
همینطوری رد نشو
لایک کن❤🔪
شروط😀
لایک:۱۰
کامنت:۵
درضمن اگه دید توی دوران مدرسه فیک نذاشتم یا فعالیتم کم شده لفت ندید.....خب بلاخره منم درس دارم دیگه🙃❤
بعد که زدم تو سرش یه نگاهی به ماهیتابه کردم
رز:هووووف چه کله ی سفتی داشت.....گرچه سوءتفاهم نشه ها....جنس ماهیتابه ی شما هم خوب بود
کوک:ق...قا...قابل شما رو هم نداره....چیزه....یعنی..نداشت(هنوز ویندوزش بالانیومده)
رز:وایسا ببینم این مهمون ناخونده کی بود
از دور با نوک ماهیتابه اونوریش کردم
رز:هع....خوده عوضیشه....انتقام پیانومو ازش گرفتم....اگر میدونستم خودشه محکم تر میزدم.....شایدم همین الانم میتونم جبران کنم....یاااا
ماهیتابه رو دوباره آوردم بالا تا فرود بیارم رو کلششش ولی کوک همون موقع سریع ویندوزش بالا اومد و فهمید چی به چیه و اومد جلوم
کوک:نه نه نه....وایسا....اگه بازم بزنیش ممکنه دیگه به هوش نیاد...ما باید ازش حرف بکشیم....و...لطفا اون ماهیتابه رو بده من(خیلی آروم و با ملاحظه و احتیاط حرف میزد)
رز:اوه...بله درست میگید...بفرمایید...بازم شرمنده چیز دیگه دم دستم نبود(لبخند)
کوک:نه نه خواهش میکنم
رز:واااایییی...پاک یادم رفتتت...برننجججج
سریع رفتم بالا سر قابلمه....هوووففف...خداروشکر به موقع رسیدم
ویو کوک
بعد از اینکه رفت با همون ماهیتابه نشستم کنار ته روی تخت
باید اینو یه جای خوب نگه دارم....قابش کنم؟نه زیادی سنگینه...یا....اها یه میغ میزنم تو دیوار و آویزونش میکنم...نههه....این خییلی ارزشمندههههه....باید بهتر ازش نگهداری شه....میفرستمش عمارت بزارنش توی یه مکعب شیشه ای...اره همینه.....همینطور که داشتم فک میکردم خیره به ماهیتابه بودم
ته:دادا
کوک:هوم؟
ته:من میرم
کوک:برای چی؟
ته:نمیخوام کله ی منم روی ماهیتابه ی خونت یه اثر هنری درست کنه....واااقعا که با خوب کسی آشنا شدی....یکی لنگههه ی خودت...
کوک:چی داری میگی؟درضمن....من خودم از خدامه بری ولی رز ناراحت میشه....حیفه...این همه غذا درست کرده
ته:اها..باشه...فقط کوک
کوک:باز چیه؟
ته:غذا هرطوریم که بود بگو عالی بود و تعریف کن از غذاش تا به سرنوشت این مردی که رو به روته دچار نشی
کوک:میام یکی میزنم دهنتاااا...
همون لحظه بود که صدای بهشتی رز اومد
رز:غذا حاظرهههه(اندازه ای داد زد که اونا بشنون نه از سر عصبانیت)
پرش زمانی
رز ظرف غذا رو جلومون گذاشت....فقط بوی اون غذا بود که داشت معدمو سوراخ میکردم
رز:خب....شروع کنید ببینید چطوره
(خب بچه بدونید که ته و کوک دستا و پای اون طرفو با طناب خییلیی سفتتت......بستن......بلی....دیگه سخنی نیست)
خواستیم شروع کنیم که خروس بی محل قوقولی قوقو کرد
ته:رز...
کوک:خانم رز(تذکر)
ته:اوه بله بی ادبی منو ببخشید....خانم رز شما الان یعنی هیچ ترسی از اینکه یه قاتل رد از نزدیک دیدید ندارید؟
رز:نه....تازه خوشحالم
همون موقع بود که ته نزدیک بود سکته کنه
ته:خ...خب....چ...چرا خوشحال؟(لبخندی از روی گیجی)
رز گفتم که چون انتقاممو از پیانوم گرفتم.....درضمن.....من نهایت ترس رو تجربه کردم....این که دیگه چیزی نیست برام(لبخند تلخ).....بفرمایید...سرد میشه
وووییی.....چقدر ته حرف میزنهههه....خوب معدمم جرر خووردد.....ولی وایسا ببینم منظورش از اوج ترس چی بود؟ولش کن حالا.....غذا رو شروع کردیم....اولین قاشق رو که خوردیم....همون موقع منو ته همزمان به هم نگاه کردیم.....بعدش به رز.....
پرش زمانی به عصر
کوک:خب دیگه ته زحمتتو کم کن.....یه ظرف پرم که غذا همراه خودت بردی....برو دیگه
ته:نه دادا من اینجا باید مراقبت باشم که یه وقت...
کوک:انگار خییلی دلت تزریق ژل میخواد؟ها؟
ته:نهههه....دادا...مرسییی قربانت...همینکه سایت رو سرمون باشه کافیه...از شما به ما زیاد رسیده
رز:میوندین حالا
ته:نه دیگه مازحمتون نمیشم(نگاه شیطانی)
آااخررر این باید کرمشو بریزههه
کوک:بروو دیگهههه
که درو روش بستم
کوک:هوووففف ببخشید....یه خورده شیطونه
لپاش گل انداخته بود
رز:چ....چی؟اهاا....نه....این چه حرفیه(خنده ی فیک)....ببخشید من یه خورده خستم میرم یکم استراحت کنم...
کوک:اوه بله حتما بفرمایید
منم خودمم رفتم خوابیدم....ولی بعد از نیم ساعت صدای گریه و حرف های نا معلوم از اتاق رز میومد
خابالود و نگران بلند شدم و رفتم اتاق رز....پایین تخت نشستم پیشش.....عرق کرده بود
کوک:ررزز....رززز....بیدار شووو.....داری خواب می بینییی
که یه عان انگار که بهش برق وصل کرده باشن بیدار شد
رز:هاااا.....چییی
یه دفعه زد زیر گریه.....نمی دونم ولی منم نا خوداگاه بغلش کردم....انگار یه بغضی توی وجودش سال ها لونه کرده بوده ولی الان بود که خونه بغض توی وجودش ویران شده بود....
یوهاهاها
خومااااریییی
لیلیلیلی
هویییی
همینطوری رد نشو
لایک کن❤🔪
شروط😀
لایک:۱۰
کامنت:۵
درضمن اگه دید توی دوران مدرسه فیک نذاشتم یا فعالیتم کم شده لفت ندید.....خب بلاخره منم درس دارم دیگه🙃❤
۴.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.