رمان:بی پناه پارت ۳
رمان:بی پناه پارت ۳#
به دور اطرافم نگاهی انداختم پر گلای رُز و مریم بود
سرمو گرفتم رو به آسمون پوزخندی زدم میبنی خدا اینام زندگی میکنن مام زندگی میکنیم اینام آدمن مام آدمیم به سمت در خونه راه افتادم سرم پایین بودو داشم به بدبختیام و زندگیع شومم که هر روزم بدبختیام زیاد میشع فکر میکردم که سرم به چیز سفت برخورد کرد آی خدا اینجام
دس از سرم ور نمیداری عنم کردی این از وضع زندگیم اینم از این داشم سرمو ماساژ میدادم که چشامو وا کردم پَشمام این کِیع یا خدا چقد بزرگع بازوشو نگا دارع میترکع پیراهنع یقشو دکمشو وا گذاشتع سینش زدع بیرون بدن عضله ش برنزش چشاشو سیاهع صورت مردونش با ته ریش کمش لبای قلوه ایش صورتی فقط برا گاز گرفتنع🥺 داشتم اینا رو میگفتم که دیدم سرش میاد جلو صورتم چرا میاد جلو همینجوری وا موندع نگاش میکردم که لباش رو لبام گذاشتع شد و با مهارت و خُشن گاز کوچیک میگرف همینطوری مسخ شدع نگاش میکردم که سرشو آورد پایین بهم نگاهی کردع گف چطورع برا گاز گرفتن خوبع 😐 شِت این از کجا فهمید من اینو گفتم نکنع نه امکان ندارع بازم بلند فکر کردم😐چشمکی بهم زد و سرشو آورد نزدیک گوشم که نفساش به گردنم خورد و یه نیم نگاهی از گوشه چشم بهم کرد و گف رُژتم کع توت فرنگیع از این طعمم خوشم میاد ولی از رُژ زیاد خوشم نمیاد و از جلب توجه خوشم نمیاد وا موندع نگاهی بهش کردم
پایان پارت ۳#
دوستان من این اولین رمانمع که مینویسم اگه مشکلی داش بهم بگین ممنون میشم🙂
به دور اطرافم نگاهی انداختم پر گلای رُز و مریم بود
سرمو گرفتم رو به آسمون پوزخندی زدم میبنی خدا اینام زندگی میکنن مام زندگی میکنیم اینام آدمن مام آدمیم به سمت در خونه راه افتادم سرم پایین بودو داشم به بدبختیام و زندگیع شومم که هر روزم بدبختیام زیاد میشع فکر میکردم که سرم به چیز سفت برخورد کرد آی خدا اینجام
دس از سرم ور نمیداری عنم کردی این از وضع زندگیم اینم از این داشم سرمو ماساژ میدادم که چشامو وا کردم پَشمام این کِیع یا خدا چقد بزرگع بازوشو نگا دارع میترکع پیراهنع یقشو دکمشو وا گذاشتع سینش زدع بیرون بدن عضله ش برنزش چشاشو سیاهع صورت مردونش با ته ریش کمش لبای قلوه ایش صورتی فقط برا گاز گرفتنع🥺 داشتم اینا رو میگفتم که دیدم سرش میاد جلو صورتم چرا میاد جلو همینجوری وا موندع نگاش میکردم که لباش رو لبام گذاشتع شد و با مهارت و خُشن گاز کوچیک میگرف همینطوری مسخ شدع نگاش میکردم که سرشو آورد پایین بهم نگاهی کردع گف چطورع برا گاز گرفتن خوبع 😐 شِت این از کجا فهمید من اینو گفتم نکنع نه امکان ندارع بازم بلند فکر کردم😐چشمکی بهم زد و سرشو آورد نزدیک گوشم که نفساش به گردنم خورد و یه نیم نگاهی از گوشه چشم بهم کرد و گف رُژتم کع توت فرنگیع از این طعمم خوشم میاد ولی از رُژ زیاد خوشم نمیاد و از جلب توجه خوشم نمیاد وا موندع نگاهی بهش کردم
پایان پارت ۳#
دوستان من این اولین رمانمع که مینویسم اگه مشکلی داش بهم بگین ممنون میشم🙂
۷.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.