وقتی مربیش بودی پارت 5
مدیر: قبل ساعت هفت و نیم فرودگاه باشین.
ویو اوت صبح ساعت شیش:
بیدار شدم رفتم سرویس بعدش چمدونم رو بستم یه لباس ابی خوشگل مناسب جزیره پوشیدم. میکاپ کردم. خیلی جذاب شده بودم.(لباس اسلاید ۲ میکاپ اسلاید 3)
ساعت نگاه کردم دیدم ساعت هفته با عجله تاکسی گرفتم(چون قرار بود با هوا پیما برن ا.ت ماشین نبرد )
رسیدم فرودگاه.
ا. ت: سلام
اعضا: سلام.
مدیر: خب بریم سوار هواپیما بشیم.
ا. ت تو ذهنش:
تا برسیم پیش هواپیما خبرنگارا همش درحال گرفتن عکس از ما بودن. رفتیم تو هواپبما جز ما کسی تو هواپیما نبود.
بعد سه ساعت و نیم بلخره رسیدیم.
از هواپیما خارج شدیم. دم در دو تا ماشین بود و سوار اونا شدیم. ما رو بردن ویلا. ویلا لب دریا بود. خیلی حس خوبی بهت دست میداد. اونجا ی ارامش خاصی داشت. اخرین باری که رفتم سفر با پدر و مادرم بود. اونم خیلی وقت پیش.
ویو تهیونگ:
هوففففففففف
هیچی از اون شب یادم نمیادددددددددد.
یونگی: بچه ها بریم لب دریا یه ویسکی بزنیم.
تهیونگ: ویس.........
کوک: خب میتونیم ابجو بخوریم بجاش.
تهیونگ: من میرم وسایلم رو بزارم تو اتاق.
رفتم تو اتاق. سرم رو کردم تو بالشت
تا تونستم بی صدا داد زدم.
وایییی
همه چی یادم اومد........
وای. یعنی من در این حد پبش رفتم.
اوه مای گاد.
ولی بدم نشدا.
الان باید برم از ا.ت عذر خواهی کنم.
ساعت چنده.خب اکی.
اخرین بار ا.ت لب ساحل بود.
ویو ا.ت:
لب ساحل نشته بودم که یهو دیدم یکی اومد کنارم نشسته.
تهیونگ: امممممم........
ا.ت: یادت اومد
تهیونگ: اره
ا.ت: حرفی برای گفتن داری. چون میخوام برم بخوابم.
تهیونگ:خب ببین..... من..... معذرت میخوام بابت اون کارم.
ا.ت: مشکلی بابت اون کارت نداشتم.
تهیونگ: جان.....
ا.ت: یعنی هیچی دیگه شب بخیر (با لپ های گل انداخته)
ویو تهیونگ:
میدونستم. مگه میشه کسی عاشق من نشه.ایول (همه با خوشحالی و داد)
پرش زمانی به یک ماه بعد.
ویو ا.ت:
امروز تا دیر وقت داشتم کار میکردم.
تو این یک ماهی که گذشت فکر کنم یه حس هایی به تهیونگ دارم. خداییش خیلی کراشه.
تهیونگ: بازم داری تا دیروقت کار میکنی.
ا.ت: اره.
تهیونگ: پاشو برسونمت خونت.
ا.ت: چون ماشینم به فنا رفته و الانم تاکسی پیدا نمیشه قبول میکنم.
تهیونگ: اکی با پوزخند.
................................
ببخشید بچه ها بابت اینکه دیر شد این چند روز مریض شده بودم و نمی تونستم بنویسم.
ویو اوت صبح ساعت شیش:
بیدار شدم رفتم سرویس بعدش چمدونم رو بستم یه لباس ابی خوشگل مناسب جزیره پوشیدم. میکاپ کردم. خیلی جذاب شده بودم.(لباس اسلاید ۲ میکاپ اسلاید 3)
ساعت نگاه کردم دیدم ساعت هفته با عجله تاکسی گرفتم(چون قرار بود با هوا پیما برن ا.ت ماشین نبرد )
رسیدم فرودگاه.
ا. ت: سلام
اعضا: سلام.
مدیر: خب بریم سوار هواپیما بشیم.
ا. ت تو ذهنش:
تا برسیم پیش هواپیما خبرنگارا همش درحال گرفتن عکس از ما بودن. رفتیم تو هواپبما جز ما کسی تو هواپیما نبود.
بعد سه ساعت و نیم بلخره رسیدیم.
از هواپیما خارج شدیم. دم در دو تا ماشین بود و سوار اونا شدیم. ما رو بردن ویلا. ویلا لب دریا بود. خیلی حس خوبی بهت دست میداد. اونجا ی ارامش خاصی داشت. اخرین باری که رفتم سفر با پدر و مادرم بود. اونم خیلی وقت پیش.
ویو تهیونگ:
هوففففففففف
هیچی از اون شب یادم نمیادددددددددد.
یونگی: بچه ها بریم لب دریا یه ویسکی بزنیم.
تهیونگ: ویس.........
کوک: خب میتونیم ابجو بخوریم بجاش.
تهیونگ: من میرم وسایلم رو بزارم تو اتاق.
رفتم تو اتاق. سرم رو کردم تو بالشت
تا تونستم بی صدا داد زدم.
وایییی
همه چی یادم اومد........
وای. یعنی من در این حد پبش رفتم.
اوه مای گاد.
ولی بدم نشدا.
الان باید برم از ا.ت عذر خواهی کنم.
ساعت چنده.خب اکی.
اخرین بار ا.ت لب ساحل بود.
ویو ا.ت:
لب ساحل نشته بودم که یهو دیدم یکی اومد کنارم نشسته.
تهیونگ: امممممم........
ا.ت: یادت اومد
تهیونگ: اره
ا.ت: حرفی برای گفتن داری. چون میخوام برم بخوابم.
تهیونگ:خب ببین..... من..... معذرت میخوام بابت اون کارم.
ا.ت: مشکلی بابت اون کارت نداشتم.
تهیونگ: جان.....
ا.ت: یعنی هیچی دیگه شب بخیر (با لپ های گل انداخته)
ویو تهیونگ:
میدونستم. مگه میشه کسی عاشق من نشه.ایول (همه با خوشحالی و داد)
پرش زمانی به یک ماه بعد.
ویو ا.ت:
امروز تا دیر وقت داشتم کار میکردم.
تو این یک ماهی که گذشت فکر کنم یه حس هایی به تهیونگ دارم. خداییش خیلی کراشه.
تهیونگ: بازم داری تا دیروقت کار میکنی.
ا.ت: اره.
تهیونگ: پاشو برسونمت خونت.
ا.ت: چون ماشینم به فنا رفته و الانم تاکسی پیدا نمیشه قبول میکنم.
تهیونگ: اکی با پوزخند.
................................
ببخشید بچه ها بابت اینکه دیر شد این چند روز مریض شده بودم و نمی تونستم بنویسم.
۳.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.