✙๖ۣۜD๖ۣۜE๖ۣۜW๖ۣۜO๖ۣۜN✙PART 10✙
✙๖ۣۜD๖ۣۜE๖ۣۜW๖ۣۜO๖ۣۜN✙PART 10✙
◍ صبح روز بعد وقتی ا/ت بیدار شد از جاش بلند شد و در اتاق رو باز کرد و بیرون رفت
رفت طبقه پایین و رزالی و بلا و آلیس رو دید ◍
○ _ سلام بچه ها خوبین
★_ سلام مینهی خوب خابیدی؟
○ _ ممنون بلا بقیه کجان
◌ _ فکر کنم بقیه رفتن شکار
∆ _ آره... و ما هم چند ساعت دیگه باید بریم مدرسه
○ _ یعنی تنها بمونم ، من مشکلی ندارم، مشکلی نیست
∆ _ خوبه پس
◌ _ رزالی اذیتش نکن اون تقصیری نداره
★ _ آلیس راس میگه رزالی ، میدونم حساسی و نمیخای یه تازه متولد شده تو خانواده بیاد ، اما واسه خودمون بهتره ، اگه اون لو بره ما هم لو میریم
∆ _ من کاری نکردم فقط گفتم که نمیتونیم درس و مدرسه رو به خاطر یه نیمه انسان ول کنیم
○ _ با من درست صحبت کن رزی
∆ _ به من نگو رزی خانم مینهی ا/ت
★ _ رز بس کن دیگه
◍ بدون هیچ حرفی از پله ها دوید بالا و با خودش گفت چی میشد الان دوون پیشش بود و بهش آرام میداد
که حس کرد پشت سرشه ، برگشت و از دیدن دوون جا خورد ◍
○ _ تتت..... ت... تو چطور هروقت دل تنگت میشم هستی؟
◗ عاه دلم برات تنگ شده مینهی ، بی صبرانه منتظرم که کارام با کسایی که مخالفت هستن تموم شه که بتونم حضوری ببینمت و دلتنگیمو بر طرف کنم ◖
○ _ دوون نمیخام شکایت کنم اما... رزالی...
◗ همه چی رو میدونم ، توجه نکن ذات خوناشام ها خود خاهیه ◖
○ _ اما من خود خاه نیستم
◗ میدونم ، تو همون دختر کوچولویه مهربون منی ◖
○ _ دلم برات تنگ میشه
◍ لبخندی زد و محو شد ا/ت بغض کرده بود که آلیس در رو باز کرد و اومد تو ◍
◌ _ عا ببخشید که بی خبر اومدم تو
○ _ نه نه مشکلی نیست راحت باش
◌_ میخاستم راجب حرفای رز حرف بزنم ببین اون خیلی خون گرم نیست اون فقط با امت راحت حرف میزنه ازش ناراحت نشو عادت میکنی
○ _ اشکالی نداره میتونم درک کنم
◌ _ هوم ممنون ... راستی با بلا دوس شو اون مهربونه اما تا جایی که میتونی از ادوارد دور شو چون بلا روی ادوارد حساسه
○ _ آره منم...
◌ _ تو هم چی؟
○ _ هیچی... هیچی منظوری نداشتم ، آها باشه سعی میکنم خودمو آها کنم با بقیه
◌ _ خوب من دیگه برم
◍ رفت و در رو بست
خودش رو انداخت روی تخت و به این فکر میکرد که اگه یه شیطان بود بهتر بود تا یه خوناشام { آخه خوناشام به چه دردی میخوره اونم تو یه خانواده سرد و بی روح که فقط آلیس و جاسپر با من خوب رفتار میکنن و بقیه به چشم یه اضافی اگه منم مثل دوون بودم الان وضعم این نبود الان پیش اون بودم میتونستم جذبش کنم میتونستم راحت تر خودمو بین همه جا کنم } ◍
✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙
پارت 10
◍ صبح روز بعد وقتی ا/ت بیدار شد از جاش بلند شد و در اتاق رو باز کرد و بیرون رفت
رفت طبقه پایین و رزالی و بلا و آلیس رو دید ◍
○ _ سلام بچه ها خوبین
★_ سلام مینهی خوب خابیدی؟
○ _ ممنون بلا بقیه کجان
◌ _ فکر کنم بقیه رفتن شکار
∆ _ آره... و ما هم چند ساعت دیگه باید بریم مدرسه
○ _ یعنی تنها بمونم ، من مشکلی ندارم، مشکلی نیست
∆ _ خوبه پس
◌ _ رزالی اذیتش نکن اون تقصیری نداره
★ _ آلیس راس میگه رزالی ، میدونم حساسی و نمیخای یه تازه متولد شده تو خانواده بیاد ، اما واسه خودمون بهتره ، اگه اون لو بره ما هم لو میریم
∆ _ من کاری نکردم فقط گفتم که نمیتونیم درس و مدرسه رو به خاطر یه نیمه انسان ول کنیم
○ _ با من درست صحبت کن رزی
∆ _ به من نگو رزی خانم مینهی ا/ت
★ _ رز بس کن دیگه
◍ بدون هیچ حرفی از پله ها دوید بالا و با خودش گفت چی میشد الان دوون پیشش بود و بهش آرام میداد
که حس کرد پشت سرشه ، برگشت و از دیدن دوون جا خورد ◍
○ _ تتت..... ت... تو چطور هروقت دل تنگت میشم هستی؟
◗ عاه دلم برات تنگ شده مینهی ، بی صبرانه منتظرم که کارام با کسایی که مخالفت هستن تموم شه که بتونم حضوری ببینمت و دلتنگیمو بر طرف کنم ◖
○ _ دوون نمیخام شکایت کنم اما... رزالی...
◗ همه چی رو میدونم ، توجه نکن ذات خوناشام ها خود خاهیه ◖
○ _ اما من خود خاه نیستم
◗ میدونم ، تو همون دختر کوچولویه مهربون منی ◖
○ _ دلم برات تنگ میشه
◍ لبخندی زد و محو شد ا/ت بغض کرده بود که آلیس در رو باز کرد و اومد تو ◍
◌ _ عا ببخشید که بی خبر اومدم تو
○ _ نه نه مشکلی نیست راحت باش
◌_ میخاستم راجب حرفای رز حرف بزنم ببین اون خیلی خون گرم نیست اون فقط با امت راحت حرف میزنه ازش ناراحت نشو عادت میکنی
○ _ اشکالی نداره میتونم درک کنم
◌ _ هوم ممنون ... راستی با بلا دوس شو اون مهربونه اما تا جایی که میتونی از ادوارد دور شو چون بلا روی ادوارد حساسه
○ _ آره منم...
◌ _ تو هم چی؟
○ _ هیچی... هیچی منظوری نداشتم ، آها باشه سعی میکنم خودمو آها کنم با بقیه
◌ _ خوب من دیگه برم
◍ رفت و در رو بست
خودش رو انداخت روی تخت و به این فکر میکرد که اگه یه شیطان بود بهتر بود تا یه خوناشام { آخه خوناشام به چه دردی میخوره اونم تو یه خانواده سرد و بی روح که فقط آلیس و جاسپر با من خوب رفتار میکنن و بقیه به چشم یه اضافی اگه منم مثل دوون بودم الان وضعم این نبود الان پیش اون بودم میتونستم جذبش کنم میتونستم راحت تر خودمو بین همه جا کنم } ◍
✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙
پارت 10
۱۵.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.