شاهنامه ۱ کیومرث
#شاهنامه #۱ #کیومرث
کیومرث پسری خوب روی داشت که مانند پدرش هنرمند و جویای نام بود سیامک نامداشت.
کیومرث در این جهان دشمنی نداشت مگر اهریمن . اهریمن فرزندی داشت که شبیه به گرگی مهیب بود این بچه دیو برای نبرد آبدیده شده بود و سپاهی بزرگ فراهم کرده بود از شیاطین و دیوها
. اهریمن شروع به خبر پراکنی کردو همزمان به پسرش فرمان داد تا به سمت تخت و تاج کیومرث شاه لشکر کشی کند و خبر به سیامک رسید سیامک هم که خونش به جوش آمده بود با سپاه خود راهی نبرد با لشکر دیوان شد. در آن زمان هنوز زره جنگی ساخته نشده بود و سیامک هم با لباسی از پوست پلنگ به جنگ لشکر دیوان رفت.سیامک با سینه برهنه به جنگ لشکر دیو ها رفت و سپاهش از پشت سر او را همراهی می کردند دو سپاه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند اهریمن فریاد می کشید و هماورد می طلبید و سیامک یک تنه در مقابل او ایستاد با لباسی از پوست پلنگ و سینه ای برهنه در برابر دیو بدکار. دیو ضربه ای مهیب به سیامک زد و پسر پادشاه نقش زمین شد دیو با چنگال خود جگرگاه پهلوان را درید و بدین ترتیب سیامک کشته شد و سپاه بدون فرمانده شکست خورد.
وقتی که پادشاه از مرگ فرزندش آگاه شد جهان در برابر چشمانش تیره و تار شد بعد از یک سال سوگواری از جانب کردگار فرمان آمد که بیش از این زاری و ناله مکن سپاهی آمده کن وو آن دیو بدکار را از بین ببر و کینه را هم از دلت بیرون کن
سیامک پسری به نام هوشنگ داشت که همیشه به فرمان پدر بزرگش بود هوشنگ بسیار با هوش بود و پدر بزرگش او را به یاد پسر پرورش می داد
هوشنگو کیومرث لشکری از پریان و شیر و پلنگ از درندگانی چون گرگ و ببر حیوانات وحشی و پرندگان فراهم خواهم آوردن کیومرث به هوشنگ گفت تو از جلو و من از پشت سر سپاه خواهم آمد که من پیر هستم و تو باید سالار سپاه باشی و این چنین به میدان نبرد رفتند دیو سیاه بدن ترس در مقابل آنها ایستاد دو لشکر به سمت یکدیگر حمله کردند از گرد و غبار دو سپاه آسمان سیاه شده بود.
دیوها از تعداد زیاد سپاه به ستوه آمده بودند و هوشنگ با دیو سیاه پنجه در پنجه شد و چنان فشاری بر او آورد که مرگ را به چشمان خود دید او را با سر به زمین کوفت و سر از تنش جدا کرد. هوشنگ سر دیو سیاه را به نزد کیومرث برد و مقابل پاهای او انداخت و این نبرد با پیروزی به پایان یافت اما کیومرث که گویی منتظر این پیروزی بود و برای آن زندگی می کرد چندی بعد دار فانی را وداع گفت ولی نام نیک او باقی ماند. و این است آیین روزگار پس از کیومرث هوشنگ به جای پدر بزرگش پادشاه شد.
https://telegram.me/hakimtoos
کیومرث پسری خوب روی داشت که مانند پدرش هنرمند و جویای نام بود سیامک نامداشت.
کیومرث در این جهان دشمنی نداشت مگر اهریمن . اهریمن فرزندی داشت که شبیه به گرگی مهیب بود این بچه دیو برای نبرد آبدیده شده بود و سپاهی بزرگ فراهم کرده بود از شیاطین و دیوها
. اهریمن شروع به خبر پراکنی کردو همزمان به پسرش فرمان داد تا به سمت تخت و تاج کیومرث شاه لشکر کشی کند و خبر به سیامک رسید سیامک هم که خونش به جوش آمده بود با سپاه خود راهی نبرد با لشکر دیوان شد. در آن زمان هنوز زره جنگی ساخته نشده بود و سیامک هم با لباسی از پوست پلنگ به جنگ لشکر دیوان رفت.سیامک با سینه برهنه به جنگ لشکر دیو ها رفت و سپاهش از پشت سر او را همراهی می کردند دو سپاه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند اهریمن فریاد می کشید و هماورد می طلبید و سیامک یک تنه در مقابل او ایستاد با لباسی از پوست پلنگ و سینه ای برهنه در برابر دیو بدکار. دیو ضربه ای مهیب به سیامک زد و پسر پادشاه نقش زمین شد دیو با چنگال خود جگرگاه پهلوان را درید و بدین ترتیب سیامک کشته شد و سپاه بدون فرمانده شکست خورد.
وقتی که پادشاه از مرگ فرزندش آگاه شد جهان در برابر چشمانش تیره و تار شد بعد از یک سال سوگواری از جانب کردگار فرمان آمد که بیش از این زاری و ناله مکن سپاهی آمده کن وو آن دیو بدکار را از بین ببر و کینه را هم از دلت بیرون کن
سیامک پسری به نام هوشنگ داشت که همیشه به فرمان پدر بزرگش بود هوشنگ بسیار با هوش بود و پدر بزرگش او را به یاد پسر پرورش می داد
هوشنگو کیومرث لشکری از پریان و شیر و پلنگ از درندگانی چون گرگ و ببر حیوانات وحشی و پرندگان فراهم خواهم آوردن کیومرث به هوشنگ گفت تو از جلو و من از پشت سر سپاه خواهم آمد که من پیر هستم و تو باید سالار سپاه باشی و این چنین به میدان نبرد رفتند دیو سیاه بدن ترس در مقابل آنها ایستاد دو لشکر به سمت یکدیگر حمله کردند از گرد و غبار دو سپاه آسمان سیاه شده بود.
دیوها از تعداد زیاد سپاه به ستوه آمده بودند و هوشنگ با دیو سیاه پنجه در پنجه شد و چنان فشاری بر او آورد که مرگ را به چشمان خود دید او را با سر به زمین کوفت و سر از تنش جدا کرد. هوشنگ سر دیو سیاه را به نزد کیومرث برد و مقابل پاهای او انداخت و این نبرد با پیروزی به پایان یافت اما کیومرث که گویی منتظر این پیروزی بود و برای آن زندگی می کرد چندی بعد دار فانی را وداع گفت ولی نام نیک او باقی ماند. و این است آیین روزگار پس از کیومرث هوشنگ به جای پدر بزرگش پادشاه شد.
https://telegram.me/hakimtoos
۵.۶k
۲۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.