*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
ببخشید خانم
برگشتم نگاش کردم یه پسره بودقیافش برام آشنا بود سوالی نگاش کردم گفتم : با منی ؟
- بله
- بفرمایید
شما محمد رو می شناسید
- محمد ؟!
- بله محمد موسوی
- اره شوهرمه
لبخند زد وگفت : یه لحظه
بعد برگشت وگفت : من امین دوستشم میشه بهش بگید .
شما پسر مامان جونی
لبخند زد وگفت : اره پسر حاجی اکبر
- بیاین تو
- نه مزاحم نمیشم
- خواهش می کنم بیاین تو .
همراهم اومد داخل شاهرخ با دیدنش گفت : مشکلی پیش اومده خانم
- نه دوست محمده
زن عمو که تو حیاط بود اومد استقبالمون امین رو می شناخت قربون صدقه اش می رفت این چه دوستی بود انقدر ازهم جدا بودن
شب که محمد اومد وامین رو دید از ذوق اشک اومد تو چشاش همدیگرو محکم بغل کردن بعدم رفتن تو اون یکی سالن نشستن منم رفتم بالا وتا دیروقت بیدار بودم خبری از محمد نبود گرفتم خوابیدم
- فرشته ....فرشته جان
- هووووم محمد خوابم میاد
چیزی نگفت دیگه باز گرفتم خوابیدم
عصر بودو خبری ازمحمد ودوستش نبودحتا نهارم نیومدن رفتم پایین از زن عمو پرسیدم گفت رفتن بیرون
رفتم تو حیاط نشستم یه کتابم دستم بود هوا یکم سرد بود وآفتابش بی جون
- سرما می خوری هان
-توی محیا
بچه اش بغلش بود کتابو گذاشتم رفتم استقبال محیا بیشتر استقبال دخترش همدیگرو بوسیدیم وبعدم نی نی کوچلو رو ازشون گرفتم اسمش مژده بود بیشتر شبیه باباش بود داشتم قربون صدقه اش می رفتم زن عمو خندید وگفت : خدا نکنه مادر انقدر قربون صدقه بچه مردم میری
-اخه خیلی خوشگله ببین دستاش چقدر کوچلوه
محیا با شیطنت گفت: خوب چرا خودتون یه نی نی کوچلو نمیارین از این تنهایم در میای
زن عمو گفت : وا مادر هنوز زوده فرشته بچه است
- پیشنهادم بود
وقت شام بود ومن دلم نمیومد ازمژده دل بکنم عمو از بیرون اومد خیلی خسته بود اومد بالای سر مژده وگفت : محمد مگه نیست؟
- با دوستش بیرونه
-اها اونکه عصر برگشت تهران
- نمی دونم
- باید بدونی شوهرته. پاشو زنگ بزن بهش
دل از مژده کندم وشماره محمد رو گرفتم بعد از چند بوق برداشت
- بفرمایید
دلم فرو ریخت این زن کی بود دیگه
-شما
- من پرستارم خانم صاحب گوشی حالشون بد شده سروم زدن .
-کدوم بیمارستان
- نگران ....
- جانم فرشته
محمد جواب داد
- محمد خوبی چت شده
- یهو سرم درد اومد اومدم دکتر ده دیقه دیگه سرومم تمومه میام کارم داشتی
- می خواستم ببینم کجایی نگران شدم محمد بگو کجایی میام
- چیزی نیست عزیزم نگران نباش زود میام
- مراقب خودت باش زود بیا
خندید وگفت : باشه عزیزم فعلا
برگشتم دیدم همه پشت سرمن وایسادن متعجب نگاشون کردم زن عمو با ترس گفت : محمد چش شده؟
- سرش درد می کرد رفته دکتر سردردهای همیشگی
همشون یه نفس راحت کشیدن خندیدم وباز رفتم سراغ مژده کوچلو
*فرشته*
ببخشید خانم
برگشتم نگاش کردم یه پسره بودقیافش برام آشنا بود سوالی نگاش کردم گفتم : با منی ؟
- بله
- بفرمایید
شما محمد رو می شناسید
- محمد ؟!
- بله محمد موسوی
- اره شوهرمه
لبخند زد وگفت : یه لحظه
بعد برگشت وگفت : من امین دوستشم میشه بهش بگید .
شما پسر مامان جونی
لبخند زد وگفت : اره پسر حاجی اکبر
- بیاین تو
- نه مزاحم نمیشم
- خواهش می کنم بیاین تو .
همراهم اومد داخل شاهرخ با دیدنش گفت : مشکلی پیش اومده خانم
- نه دوست محمده
زن عمو که تو حیاط بود اومد استقبالمون امین رو می شناخت قربون صدقه اش می رفت این چه دوستی بود انقدر ازهم جدا بودن
شب که محمد اومد وامین رو دید از ذوق اشک اومد تو چشاش همدیگرو محکم بغل کردن بعدم رفتن تو اون یکی سالن نشستن منم رفتم بالا وتا دیروقت بیدار بودم خبری از محمد نبود گرفتم خوابیدم
- فرشته ....فرشته جان
- هووووم محمد خوابم میاد
چیزی نگفت دیگه باز گرفتم خوابیدم
عصر بودو خبری ازمحمد ودوستش نبودحتا نهارم نیومدن رفتم پایین از زن عمو پرسیدم گفت رفتن بیرون
رفتم تو حیاط نشستم یه کتابم دستم بود هوا یکم سرد بود وآفتابش بی جون
- سرما می خوری هان
-توی محیا
بچه اش بغلش بود کتابو گذاشتم رفتم استقبال محیا بیشتر استقبال دخترش همدیگرو بوسیدیم وبعدم نی نی کوچلو رو ازشون گرفتم اسمش مژده بود بیشتر شبیه باباش بود داشتم قربون صدقه اش می رفتم زن عمو خندید وگفت : خدا نکنه مادر انقدر قربون صدقه بچه مردم میری
-اخه خیلی خوشگله ببین دستاش چقدر کوچلوه
محیا با شیطنت گفت: خوب چرا خودتون یه نی نی کوچلو نمیارین از این تنهایم در میای
زن عمو گفت : وا مادر هنوز زوده فرشته بچه است
- پیشنهادم بود
وقت شام بود ومن دلم نمیومد ازمژده دل بکنم عمو از بیرون اومد خیلی خسته بود اومد بالای سر مژده وگفت : محمد مگه نیست؟
- با دوستش بیرونه
-اها اونکه عصر برگشت تهران
- نمی دونم
- باید بدونی شوهرته. پاشو زنگ بزن بهش
دل از مژده کندم وشماره محمد رو گرفتم بعد از چند بوق برداشت
- بفرمایید
دلم فرو ریخت این زن کی بود دیگه
-شما
- من پرستارم خانم صاحب گوشی حالشون بد شده سروم زدن .
-کدوم بیمارستان
- نگران ....
- جانم فرشته
محمد جواب داد
- محمد خوبی چت شده
- یهو سرم درد اومد اومدم دکتر ده دیقه دیگه سرومم تمومه میام کارم داشتی
- می خواستم ببینم کجایی نگران شدم محمد بگو کجایی میام
- چیزی نیست عزیزم نگران نباش زود میام
- مراقب خودت باش زود بیا
خندید وگفت : باشه عزیزم فعلا
برگشتم دیدم همه پشت سرمن وایسادن متعجب نگاشون کردم زن عمو با ترس گفت : محمد چش شده؟
- سرش درد می کرد رفته دکتر سردردهای همیشگی
همشون یه نفس راحت کشیدن خندیدم وباز رفتم سراغ مژده کوچلو
۷.۴k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.