از میان زباله ها پارت ۲۴
از میان زباله ها پارت ۲۴
مهدی یکی از اون نگاه های چندش اورش به گیتی انداخت و با لبخند کریهی جواب داد:
علیک سلام دختر دایی پارسال دوست امسال ببخشید بجا نمیارم؟
-برو کنار میخوام رد شم
+نترس جوجه دکترتون تنها نمیمونه با یلدا جونش داره دل و قلوه رد و بدل میکنه
گیتی سعی کرد با دست هولش بده و از جلوی در دورش اما اون یک سانتی متر هم جابجا نشد و با صدای مظلومی گفت:
بگو چی کم داشتم؟
میخواست حرفی بزنه که صدای الهه از مخمصه نجاتش داد:
گیتی جان اینجایی دنبالت میگشتم
گیتی مهدی رو کنار زد و جلوی الهه ایستاد:
اره رفتم مانتومو بذارم تو اتاق
+بیا بریم تو حیاط بشینیم
هردو از اونجا دور شدن و الهه با صدای نسبتا ارومی گفت:
باز این پسره مزاحمت شد؟
-اره
+خودم همین الان با عمه صحبت میکنم دیگه شورشو دراورده وارد حیاط شدن و اولین چیزی که نظر هردوشونو جلب کرد یلدا بود که کنار اشکان نشسته بود و خیلی واضح داشت خودشو بهش میمالید و اشکان هی عقبتر میرفت تا خودشو دور کنه اما فایده نداشت الهه اینبارهم فرشته ی نجات شد:
داداش اشکان ی لحظه بیا
گیتی و اشکان نگاه قدر شناسانه ای به الهه انداختن و یلدا مثل گرگ تیر خورده بهش نگاه کرد الهه با دیدن نگاهش خنده اش گرفت و اروم تو گوش گیتی و اشکان که حالا کنارشون ایستاده بود گفت:
ی جوری زدم تو پرش که داره مثل خری به نعل بندش نگاه میکنه نگاهم میکنه
هرسه خندیدن و گیتی و اشکان با خواست الهه وارد سالن شدن و یک راست سمت اتاق اشکان رفتن اشکان روی تخت نشست و گیتی روبروش روی صندلی میز تحریر اشکان دستاشو تو هم قلاب کرد:
گیتی؟
-جانم؟
+باورت میشه؟
-چی رو؟
+اینکه مال خودمی
گیتی شیطون شد:
هنوز که نیستم
+از نبودن حرف نزن من تنم میلرزه
قطره اشکی که توچشماش برق زد و فوری پس زده شد و صداش که لرزید از نظر گیتی دور نموند:
من فقط شوخی کردم چرا ناراحت میشی؟
لبخند زد:
چون عاشقتم گیتی میفهمی؟
-اره میفهمم
+پس دیگه حتی به شوخی هم نگو مال من نیستی
-من ما توئم اشکان مال خودت نه هیچکس دیگه #از_میان_زباله_ها
مهدی یکی از اون نگاه های چندش اورش به گیتی انداخت و با لبخند کریهی جواب داد:
علیک سلام دختر دایی پارسال دوست امسال ببخشید بجا نمیارم؟
-برو کنار میخوام رد شم
+نترس جوجه دکترتون تنها نمیمونه با یلدا جونش داره دل و قلوه رد و بدل میکنه
گیتی سعی کرد با دست هولش بده و از جلوی در دورش اما اون یک سانتی متر هم جابجا نشد و با صدای مظلومی گفت:
بگو چی کم داشتم؟
میخواست حرفی بزنه که صدای الهه از مخمصه نجاتش داد:
گیتی جان اینجایی دنبالت میگشتم
گیتی مهدی رو کنار زد و جلوی الهه ایستاد:
اره رفتم مانتومو بذارم تو اتاق
+بیا بریم تو حیاط بشینیم
هردو از اونجا دور شدن و الهه با صدای نسبتا ارومی گفت:
باز این پسره مزاحمت شد؟
-اره
+خودم همین الان با عمه صحبت میکنم دیگه شورشو دراورده وارد حیاط شدن و اولین چیزی که نظر هردوشونو جلب کرد یلدا بود که کنار اشکان نشسته بود و خیلی واضح داشت خودشو بهش میمالید و اشکان هی عقبتر میرفت تا خودشو دور کنه اما فایده نداشت الهه اینبارهم فرشته ی نجات شد:
داداش اشکان ی لحظه بیا
گیتی و اشکان نگاه قدر شناسانه ای به الهه انداختن و یلدا مثل گرگ تیر خورده بهش نگاه کرد الهه با دیدن نگاهش خنده اش گرفت و اروم تو گوش گیتی و اشکان که حالا کنارشون ایستاده بود گفت:
ی جوری زدم تو پرش که داره مثل خری به نعل بندش نگاه میکنه نگاهم میکنه
هرسه خندیدن و گیتی و اشکان با خواست الهه وارد سالن شدن و یک راست سمت اتاق اشکان رفتن اشکان روی تخت نشست و گیتی روبروش روی صندلی میز تحریر اشکان دستاشو تو هم قلاب کرد:
گیتی؟
-جانم؟
+باورت میشه؟
-چی رو؟
+اینکه مال خودمی
گیتی شیطون شد:
هنوز که نیستم
+از نبودن حرف نزن من تنم میلرزه
قطره اشکی که توچشماش برق زد و فوری پس زده شد و صداش که لرزید از نظر گیتی دور نموند:
من فقط شوخی کردم چرا ناراحت میشی؟
لبخند زد:
چون عاشقتم گیتی میفهمی؟
-اره میفهمم
+پس دیگه حتی به شوخی هم نگو مال من نیستی
-من ما توئم اشکان مال خودت نه هیچکس دیگه #از_میان_زباله_ها
۶.۷k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.