چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم

چو بَستی در به روی من ، به کوی صبر رو کردم
چو دَرمانم نَبخشیدی ، به درد خویش خو کردم !

استاد شهریار
دیدگاه ها (۱)

گر خونِ دلم خوری زِ دستت ندهمزیرا که به خونِ دل به دست آمده‌...

بدترین حال ممکن وسط بودنه‏یه جایی که نه خوبی و نه بد‏یه چیزی...

پدر یعنی: اونی که وقتی پشت سرش از پله ها میای پایین و میبینی...

دلم جز هوایت هوایی نداردلبم غیر نامت نوایی نداردوضو و اذان و...

چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردمچو درمانم نبخشیدی به ...

میگن هیچ چیز به اندازه ی لحظه های عمرت با ارزشنیستچون اگه بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط