رُمان : بی پنآه ۷
با نشستن رو مبل دو نقره حواسم سرجاش اومد نگاهی بهش کردم که خعلی ریلکس نشستع بود رو مبل کنارم از کنارمم جم نمی خورد نگاهی به مُچ دستم که الان با فشار زیادش به کبودی میزد نگا کردم سرفه ای کردمو با صدای کع خودمم دلم به حال خودم می سوخت رو بهش گفتم میشع مچ دستمو ول کنین که با صدای سرد و قاطعانش حرف تو ذهنم ماسید
_نح
چی میخاد این از من هوففف خاستم بهش بتپم به که با اومدن شبنم و شایان ساکت شدم شبنم بادیدنع مُچ دستع من که توسط هیراد اسیر شدع بود آ بروری بالا انداخ نگاهی به شایان انداختم که دیدم از عصبانیت قرمز شدع و نگاهش میخ دستع منو و هیرداع
هیراد با پوزخند نگاهی بش کردو ابروی بالا انداخ
_چیزی شدع آقا شایان
عجب پروری این مرتیکه حالا فک میکنن منم از خدامه دستمو بگیره شایان خاست بهش حمله کنه کع خاله ریحانه اومد و رو به ما
_چیزی میل ندارین آقا هیراد
_ن دیع داشتیم میرفتیم ممنون
جان این چرا جمع میبندع ینی رو بهش سوالی نگا کردم که دستم توسطش کشیدع شد خاله ریحانه: آقا هیراد هَستی وقتی میاد خونه ما شبم پیشع شبنم میمونع شما میخاین برین بفرماین ولی
که هیراد وسطع حرفش پرید و گف اون ماله قبلن بود از این به بعد نمیمونه
همشون داشتن با تعجب نگامون میکردن که شایان به خودش اومدو رو به من غرید :هستی خانوم شما با این آقا آشنا هستین و به هیراد اشاره کرد
رو بهشون خاستم بگم نح من همین الان با این غول پیکر آشنا شدم کع مچ دستم توسطش فشار دادع شد که قیافم تو هم رف به جای من ادامه داد به شما ربطی ندرع
از هیچکدومشون صدای در نیومد معلومع دیع اگه یع چی بگن کع همون دیغ میندازع بیرون همشونو دستمو گرفتن به سمت خروجی راه افتاد
اه کشیدمو به راهم ادامه دادم یه روز اومدع بودم از زندگی نکبت بارم دور باشما اینم توسط این مُفنگی کوفتم شد
دستمو از دستش کشیدم بیرون رو بهش با سر افتادع
_ممنون که زهر مارم کردین روزتون حُش
به سمت خیابون راه افتادم چند قدمی نرفته بودم که دستی رو زانوم نشستو کسی منو به دوشش انداخ آخ خدا این کیح بدنش مثلع سنگع تا اومدم دادو هوار راه بندازم با دستش یکی کوبید رو راستگو و با صدای دورگه ش گف بیخودی جیغ جیغو راه ننداز هیشکی نمیتونع تو رو از دستم نجات بده منو رو دوشش جابه جا کردو انداخت پشت صندلی ماشینش که سرم خورد به چیز محکم آخ سرم ماشینو دور زدو اومد نشست پشت فرمون بیخیال سرم زود پاشدم دستیگرع درو فشار دادم که باصداش ترس تو دلم انداخ
بیخودی تلاش نکن قفلع
_نح
چی میخاد این از من هوففف خاستم بهش بتپم به که با اومدن شبنم و شایان ساکت شدم شبنم بادیدنع مُچ دستع من که توسط هیراد اسیر شدع بود آ بروری بالا انداخ نگاهی به شایان انداختم که دیدم از عصبانیت قرمز شدع و نگاهش میخ دستع منو و هیرداع
هیراد با پوزخند نگاهی بش کردو ابروی بالا انداخ
_چیزی شدع آقا شایان
عجب پروری این مرتیکه حالا فک میکنن منم از خدامه دستمو بگیره شایان خاست بهش حمله کنه کع خاله ریحانه اومد و رو به ما
_چیزی میل ندارین آقا هیراد
_ن دیع داشتیم میرفتیم ممنون
جان این چرا جمع میبندع ینی رو بهش سوالی نگا کردم که دستم توسطش کشیدع شد خاله ریحانه: آقا هیراد هَستی وقتی میاد خونه ما شبم پیشع شبنم میمونع شما میخاین برین بفرماین ولی
که هیراد وسطع حرفش پرید و گف اون ماله قبلن بود از این به بعد نمیمونه
همشون داشتن با تعجب نگامون میکردن که شایان به خودش اومدو رو به من غرید :هستی خانوم شما با این آقا آشنا هستین و به هیراد اشاره کرد
رو بهشون خاستم بگم نح من همین الان با این غول پیکر آشنا شدم کع مچ دستم توسطش فشار دادع شد که قیافم تو هم رف به جای من ادامه داد به شما ربطی ندرع
از هیچکدومشون صدای در نیومد معلومع دیع اگه یع چی بگن کع همون دیغ میندازع بیرون همشونو دستمو گرفتن به سمت خروجی راه افتاد
اه کشیدمو به راهم ادامه دادم یه روز اومدع بودم از زندگی نکبت بارم دور باشما اینم توسط این مُفنگی کوفتم شد
دستمو از دستش کشیدم بیرون رو بهش با سر افتادع
_ممنون که زهر مارم کردین روزتون حُش
به سمت خیابون راه افتادم چند قدمی نرفته بودم که دستی رو زانوم نشستو کسی منو به دوشش انداخ آخ خدا این کیح بدنش مثلع سنگع تا اومدم دادو هوار راه بندازم با دستش یکی کوبید رو راستگو و با صدای دورگه ش گف بیخودی جیغ جیغو راه ننداز هیشکی نمیتونع تو رو از دستم نجات بده منو رو دوشش جابه جا کردو انداخت پشت صندلی ماشینش که سرم خورد به چیز محکم آخ سرم ماشینو دور زدو اومد نشست پشت فرمون بیخیال سرم زود پاشدم دستیگرع درو فشار دادم که باصداش ترس تو دلم انداخ
بیخودی تلاش نکن قفلع
۸.۵k
۲۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.