موسیقی که "امروزه" دارد غالبا به عنوان سبک پاپ در جامعه و
موسیقی که "امروزه" دارد غالبا به عنوان سبک پاپ در جامعه و مغز توده ها رسوخ میکند،
سطحی ترین نوع موسیقی ست که تنها قصدش رشد ابتذال در جامعه ست.
از موضوع های عاشقانه مضحک تا شعر های بی محتوا و موسیقی های تکراری همه و همه مارا به نقطه ای میرسانند که اسم "کالا" را به این مجموعه ها اختصاص بدهیم.
همانطور که اثر هنری به کالا بدل شده است،شاید مولف هم به تولید کننده.
کافی است چند دقیقه ای از روز را در سایت های نشر موسیقی و اینستاگرام وقت بگذرانید و چیزی که شاهدش خواهید بود حجم انبوهی از بی هنری ست که تنها قصدشان عرضه شدن میباشد.
این رشد قارچ گونه ی خواننده و صدایی که به ضرب اسکناس به کلیپ سازی میرسد، این حنجره های محروم و فقیر از جنس و هنرِ آواز،این چهره های زیبا شده به سبکِ فاجعه ی جراحی های پلاستیک ؛ از کجا زاده و روییده میشوند؟
اگر بخواهیم کسی را مقصر بدانیم بی شک متهم ردیف اول سیستم سرمایه داری حاکم میباشد.
سیستمی که تنها با ارزانی کردن شمایل و تجملاتش به توده ها توانسته سرپا بماند.
در این سیستم همه کس و همه چیز به مثابه کالا به فروش میرسند و ارزش اضافی شان را سیستم مصادره میکند.
از بدن زن و مرد که روزانه در صنعت پورنو به حراج گذاشته میشوند تا آثاری که نام هنر را با خود یدک میکشند.
پیشنهاد به علاقمندان موسیقی و هنر این است که جدا از آثار هنری به فلسفه هنر بپردازند، تا تفهیم شوند این چیزهایی که روزانه به خوردشان میدهند چیزی جز ته مانده ی بورژواهای اهل هنر نیست.
رکن اصلی امر هنری؛"خلق" میباشد.هنرمند با خلق کردن،خود را عرضه میکند.اتفاقی که این روز ها کمتر شاهدش هستیم
خواننده هایی که با کارنامه ای افتضاح و موسیقی های بی اصالت و سالی 30 کنسرت توانسته اند جیب خود را پر کنند و مهم تر اینکه ضربه ای سنگین به شعور هنری مخاطبانشان وارد کنند
جای تعجب هم ندارد!رسالت سرمایه داری اینست؛
از یک طرف از لحاظ اقتصادی جیب های خود را پر کرده از سوی دیگر با سرگرم کردنتان به بقای این سیستم فاسد کمک میکنند
به هر حال این هیولایی که از او صحبت کردیم لحظه به لحظه بیشتر عقل بشر را استحاله و اندیشه را محاصره میکند
در فروشگاه، پارک،کافه و سینما هرجا که فکرش را بکنید رسوخ کرده و مادامی که نشناسیم، نخوانیم، سرسری و بی توجه باشیم و ناآگاه و بی مطالعه،به یقین بیشتر در دامش گرفتار میشویم.
دامی که شاید آخرین رسالتش فلج کردن روح کنکاش و پرسش گری باشد که عجیب در این روزهای سرزمین فروخفته است.
به نحوی باید گفت مطالعه تنها راه نجات از این منجلاب است
باید جدی بود و به سلامت اندیشه و اندیشیدن،بهای بسیار داد
سطحی ترین نوع موسیقی ست که تنها قصدش رشد ابتذال در جامعه ست.
از موضوع های عاشقانه مضحک تا شعر های بی محتوا و موسیقی های تکراری همه و همه مارا به نقطه ای میرسانند که اسم "کالا" را به این مجموعه ها اختصاص بدهیم.
همانطور که اثر هنری به کالا بدل شده است،شاید مولف هم به تولید کننده.
کافی است چند دقیقه ای از روز را در سایت های نشر موسیقی و اینستاگرام وقت بگذرانید و چیزی که شاهدش خواهید بود حجم انبوهی از بی هنری ست که تنها قصدشان عرضه شدن میباشد.
این رشد قارچ گونه ی خواننده و صدایی که به ضرب اسکناس به کلیپ سازی میرسد، این حنجره های محروم و فقیر از جنس و هنرِ آواز،این چهره های زیبا شده به سبکِ فاجعه ی جراحی های پلاستیک ؛ از کجا زاده و روییده میشوند؟
اگر بخواهیم کسی را مقصر بدانیم بی شک متهم ردیف اول سیستم سرمایه داری حاکم میباشد.
سیستمی که تنها با ارزانی کردن شمایل و تجملاتش به توده ها توانسته سرپا بماند.
در این سیستم همه کس و همه چیز به مثابه کالا به فروش میرسند و ارزش اضافی شان را سیستم مصادره میکند.
از بدن زن و مرد که روزانه در صنعت پورنو به حراج گذاشته میشوند تا آثاری که نام هنر را با خود یدک میکشند.
پیشنهاد به علاقمندان موسیقی و هنر این است که جدا از آثار هنری به فلسفه هنر بپردازند، تا تفهیم شوند این چیزهایی که روزانه به خوردشان میدهند چیزی جز ته مانده ی بورژواهای اهل هنر نیست.
رکن اصلی امر هنری؛"خلق" میباشد.هنرمند با خلق کردن،خود را عرضه میکند.اتفاقی که این روز ها کمتر شاهدش هستیم
خواننده هایی که با کارنامه ای افتضاح و موسیقی های بی اصالت و سالی 30 کنسرت توانسته اند جیب خود را پر کنند و مهم تر اینکه ضربه ای سنگین به شعور هنری مخاطبانشان وارد کنند
جای تعجب هم ندارد!رسالت سرمایه داری اینست؛
از یک طرف از لحاظ اقتصادی جیب های خود را پر کرده از سوی دیگر با سرگرم کردنتان به بقای این سیستم فاسد کمک میکنند
به هر حال این هیولایی که از او صحبت کردیم لحظه به لحظه بیشتر عقل بشر را استحاله و اندیشه را محاصره میکند
در فروشگاه، پارک،کافه و سینما هرجا که فکرش را بکنید رسوخ کرده و مادامی که نشناسیم، نخوانیم، سرسری و بی توجه باشیم و ناآگاه و بی مطالعه،به یقین بیشتر در دامش گرفتار میشویم.
دامی که شاید آخرین رسالتش فلج کردن روح کنکاش و پرسش گری باشد که عجیب در این روزهای سرزمین فروخفته است.
به نحوی باید گفت مطالعه تنها راه نجات از این منجلاب است
باید جدی بود و به سلامت اندیشه و اندیشیدن،بهای بسیار داد
۹.۷k
۰۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.