☘️چشمامو که باز کردم،کنارم خوابیده بود ، به گمونم خواب می
☘️چشمامو که باز کردم،کنارم خوابیده بود ، به گمونم خواب میدید
آخه لبهاشو چشماشو تکون میداد و کوچولو کوچولو میخندید!
صورتمو که نزدیک لبهاش بردم، هرم نفسش دلمو آب کرد
خیلی دلم میخواست اون لبهای کوچیک و دست و پای لطیفشو ببوسم!
باورم نمیشد این مخملی کوچولو از وجود منه
دیگه طاقتم طاق شده بود
مقاومت بی معنا شد واسم، دستمو بردم که بغلش کنم ...
ولی نه نه نه
از خواب پریدم
با چشمای گریون و دستهای بیقرارم دنبالش گشتم و صدا زدم
پاترا...پاترا..
پاترای من خوابی بیش نبود...که به بیداری منجر شد☘️
❤️پ.ن:متن از خودم....اگه بنظرتون ایرادی داره توی کامنت ها بگید...انجمن نویسندگان پرواز ❤️
#انجمن_نویسندگان_پرواز
#آرام_نوشت
آخه لبهاشو چشماشو تکون میداد و کوچولو کوچولو میخندید!
صورتمو که نزدیک لبهاش بردم، هرم نفسش دلمو آب کرد
خیلی دلم میخواست اون لبهای کوچیک و دست و پای لطیفشو ببوسم!
باورم نمیشد این مخملی کوچولو از وجود منه
دیگه طاقتم طاق شده بود
مقاومت بی معنا شد واسم، دستمو بردم که بغلش کنم ...
ولی نه نه نه
از خواب پریدم
با چشمای گریون و دستهای بیقرارم دنبالش گشتم و صدا زدم
پاترا...پاترا..
پاترای من خوابی بیش نبود...که به بیداری منجر شد☘️
❤️پ.ن:متن از خودم....اگه بنظرتون ایرادی داره توی کامنت ها بگید...انجمن نویسندگان پرواز ❤️
#انجمن_نویسندگان_پرواز
#آرام_نوشت
۱۱.۳k
۲۶ دی ۱۴۰۱