رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part74
"ویو تهیونگ"
هوففف لعنتی...الان باید بورام کنارم بود...الان باید اون با اینا میجنگید و باهم شکستش میدادیم...
خیلی از گرگینه ها رو زدم ...خیلی هاشون رو کشتم!ولی ...ولی چرا هنوز حسی که توی دلمه خالی نمیشه؟
چرااا اخه....چجوری باید انتقامش رو بگیرم؟با...با کشتن جیمین؟
کسی که با دستای خودش بورام من رو کشت؟
اهههه لعنتی....
خیلی از گرگینه ها فرار کردند ....خواستم برم دنبالشون که کوک گفت
"بسه تهیونگ!برگرد!"
تهیونگ:اما بورا...
کوک:ساکت باش تهیونگ...منم دلم براش تنگ شده...اما دلیل نمیشه همه ی گرگینه ها رو بکشم!...
تهیونگ:جیمین رو چی؟میدونی اون بورام رو کشته؟نه...نه تو هیچ کوفتی رو نمیدونی....تو میتونستی ازش محافظت کنی ولی نکردی...تو میتونستی اون جیمین اشغال رو بکشی ولی نکشتی!
کوک:پیدا...
تهیونگ:خفه شو کوک!من خسته ام میفهمی؟چند بار خواستم بهش بگم که ووسش دارم ولی نشد...الان که مرده باید بهش بگم؟حتی اخر زندگیشم کنارش نبود...!اون دوست من بود کوک...من باید ازش محافظت میکردم...ولی نکردم...من نباید میزاشتم بیاد دنبال تو...اصلا نباید باهاش میومدم به این دنیا ی لعنتی و مزخرف ادم ها...کاش به حرفت گوش میکردم و باهات بر میگشتم کوک...!
نامجون:ارومش باش تهیونگ...الان وقتش نیست
تهیونگ:الان وقتش نیست؟پس کی وقتشه هان؟(داد)بورام رو نمیبینی اونجا افتاده؟نمیبینیش جسدش پر از خونه؟هان؟نمیبینی؟؟؟
جین:اگه با کشتن جیمین اروم میشی...باشه...ولی این و بدون که بورام هیچوقت برنمیگرده تهیونگ...اینو باور کن که اون رفته!
(تهیونگ اشک هایی که روی گونه هاش افتاده بود رو پاک کرده و گفت)
"من باید اون عوضی رو بکشم!همونطور که بورام رو کشت!"
#part74
"ویو تهیونگ"
هوففف لعنتی...الان باید بورام کنارم بود...الان باید اون با اینا میجنگید و باهم شکستش میدادیم...
خیلی از گرگینه ها رو زدم ...خیلی هاشون رو کشتم!ولی ...ولی چرا هنوز حسی که توی دلمه خالی نمیشه؟
چرااا اخه....چجوری باید انتقامش رو بگیرم؟با...با کشتن جیمین؟
کسی که با دستای خودش بورام من رو کشت؟
اهههه لعنتی....
خیلی از گرگینه ها فرار کردند ....خواستم برم دنبالشون که کوک گفت
"بسه تهیونگ!برگرد!"
تهیونگ:اما بورا...
کوک:ساکت باش تهیونگ...منم دلم براش تنگ شده...اما دلیل نمیشه همه ی گرگینه ها رو بکشم!...
تهیونگ:جیمین رو چی؟میدونی اون بورام رو کشته؟نه...نه تو هیچ کوفتی رو نمیدونی....تو میتونستی ازش محافظت کنی ولی نکردی...تو میتونستی اون جیمین اشغال رو بکشی ولی نکشتی!
کوک:پیدا...
تهیونگ:خفه شو کوک!من خسته ام میفهمی؟چند بار خواستم بهش بگم که ووسش دارم ولی نشد...الان که مرده باید بهش بگم؟حتی اخر زندگیشم کنارش نبود...!اون دوست من بود کوک...من باید ازش محافظت میکردم...ولی نکردم...من نباید میزاشتم بیاد دنبال تو...اصلا نباید باهاش میومدم به این دنیا ی لعنتی و مزخرف ادم ها...کاش به حرفت گوش میکردم و باهات بر میگشتم کوک...!
نامجون:ارومش باش تهیونگ...الان وقتش نیست
تهیونگ:الان وقتش نیست؟پس کی وقتشه هان؟(داد)بورام رو نمیبینی اونجا افتاده؟نمیبینیش جسدش پر از خونه؟هان؟نمیبینی؟؟؟
جین:اگه با کشتن جیمین اروم میشی...باشه...ولی این و بدون که بورام هیچوقت برنمیگرده تهیونگ...اینو باور کن که اون رفته!
(تهیونگ اشک هایی که روی گونه هاش افتاده بود رو پاک کرده و گفت)
"من باید اون عوضی رو بکشم!همونطور که بورام رو کشت!"
۷.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.