𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝕻𝖆𝖗𝖙_۱٠
پس بهش گفتم.
پ. ا/ت: متاسفم دخترم. تهیونگ مرده.
ا/ت؛ چ. چ. چ. چی؟
ویو پدر ا/ت
یهو دیدم نفسش بالا نمیاد بیهوش شد.
دکتر صدام زدم بیاد.
دکتر: متاسفانه دخترتون نوار قلبش مشکل پیاده کرده. نباید چیزهای ناراحت کننده بهش بگید چون ممکنه دیگه زنده نمونه.
پ. ا/ت: ا. خیلی ممنونم.
ویو سونگ کانگ.
اتفاقات دیشب رو فهمیدم.
الانم بیمارستانم ولی تهیونگ رفته تو کماه. معلوم نیست چقدر داخل کما بمونه. دلم براش تنگ شده. پدر ا/ت
دیروز بهم گفت به ا/ت نگیم که زندست. خوشبختانه اون عوضی هایی هم که میخواستن این بلارو سر تهیونگ بیارن رو گرفتن.
ویو ا/ت
ساعت ۹ شب بود بیدار شدم.
قلبم بد جوری درد گرفت که یهو پدرم امد داخل.
ا/ت: پدر اون عوضی ها رو گرفتن؟
پ. ا/ت: اره.
ا/ت: پدر هق تهیونگ هق بخاطر من مرد(با گریه)
پ. ا/ت: نه. عزیزم
اونا بخاطر مال ثروت تهیونگ تو رو گرفتن.
ا/ت: ولی بازم تهیونگ برای نجات من امد اونجا(گریه داد).
پ. ا/ت: مونده چی بگه.
ا/ت تو فعلا ی دو روز اینجا بستری هستی. بعدشم باید بری دانشگاه به زندگیت ادامه بدی.
ا/ت: چطوری به زندگیم ادامه بدم!؟(با داد گریه)
چطوری رو درسم تمرکز کنم؟
وقتی یکی که خیلی برام عزیز بود مرده؟
وقتی بعد ۱۸ سال ی دوست واقعی پیدا کردم؟
پ. ا/ت: ا/ت دخترم اروم باش. الان قلبت دوباره درد میگیره.
ا/ت:(داره گریه میکنه)
ویو دو روز بعد ا/ت
این دو روز فرص زد افسردگی هعی استفاده میکردم حالم یکم بهتر شده بود. فردا هم باید میرفتم دانشگاه.
صبح بیدار شدم. و ی تیپ مشکی زدم بخاطر تهیونگ. رفتم مدرسه. سونگ کانگ رو دیدم رو نمیکمت نشسته بود.
واقعا عادت نداشتم سونگ کانگ رو بدون تهیونگ ببینم.
ولی خوب اگر بهش نگاه میکردم بقضم میگرفت. برای همین به راه خودم ادامه دادم.
𝕻𝖆𝖗𝖙_۱٠
پس بهش گفتم.
پ. ا/ت: متاسفم دخترم. تهیونگ مرده.
ا/ت؛ چ. چ. چ. چی؟
ویو پدر ا/ت
یهو دیدم نفسش بالا نمیاد بیهوش شد.
دکتر صدام زدم بیاد.
دکتر: متاسفانه دخترتون نوار قلبش مشکل پیاده کرده. نباید چیزهای ناراحت کننده بهش بگید چون ممکنه دیگه زنده نمونه.
پ. ا/ت: ا. خیلی ممنونم.
ویو سونگ کانگ.
اتفاقات دیشب رو فهمیدم.
الانم بیمارستانم ولی تهیونگ رفته تو کماه. معلوم نیست چقدر داخل کما بمونه. دلم براش تنگ شده. پدر ا/ت
دیروز بهم گفت به ا/ت نگیم که زندست. خوشبختانه اون عوضی هایی هم که میخواستن این بلارو سر تهیونگ بیارن رو گرفتن.
ویو ا/ت
ساعت ۹ شب بود بیدار شدم.
قلبم بد جوری درد گرفت که یهو پدرم امد داخل.
ا/ت: پدر اون عوضی ها رو گرفتن؟
پ. ا/ت: اره.
ا/ت: پدر هق تهیونگ هق بخاطر من مرد(با گریه)
پ. ا/ت: نه. عزیزم
اونا بخاطر مال ثروت تهیونگ تو رو گرفتن.
ا/ت: ولی بازم تهیونگ برای نجات من امد اونجا(گریه داد).
پ. ا/ت: مونده چی بگه.
ا/ت تو فعلا ی دو روز اینجا بستری هستی. بعدشم باید بری دانشگاه به زندگیت ادامه بدی.
ا/ت: چطوری به زندگیم ادامه بدم!؟(با داد گریه)
چطوری رو درسم تمرکز کنم؟
وقتی یکی که خیلی برام عزیز بود مرده؟
وقتی بعد ۱۸ سال ی دوست واقعی پیدا کردم؟
پ. ا/ت: ا/ت دخترم اروم باش. الان قلبت دوباره درد میگیره.
ا/ت:(داره گریه میکنه)
ویو دو روز بعد ا/ت
این دو روز فرص زد افسردگی هعی استفاده میکردم حالم یکم بهتر شده بود. فردا هم باید میرفتم دانشگاه.
صبح بیدار شدم. و ی تیپ مشکی زدم بخاطر تهیونگ. رفتم مدرسه. سونگ کانگ رو دیدم رو نمیکمت نشسته بود.
واقعا عادت نداشتم سونگ کانگ رو بدون تهیونگ ببینم.
ولی خوب اگر بهش نگاه میکردم بقضم میگرفت. برای همین به راه خودم ادامه دادم.
۸.۴k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.