part:¹⁶
part:¹⁶
(۲ سال بعد)
ویو لونا
الان دیگه مدرسه ها تموم شده
من و هیون رابطمون یکمی سرد شده
ولی باید از دلش در بیارم
تو اتاقم دراز کشیده بودم که هیون زنگ زد
+الو عشقم خوبی
_هوم میخواستم بگم بریم کافه چون کارت دارم *سرد
+باشه اتفاقا منم کارت دارم عشقم
_بای
اهههه چقدر سرده مرتیکه گاو
رفتم تیشرت و شلوار گشادم رو پوشیدم و کفشای جردنمو پوشیدم و خط چشم دا کی کشیدم و کمی تینت زدم و رفتم بیرون
تصمیم گرفتم پیاده برم کفه چون نزدیکه
بعد ۱۰دقیقه رسیدم کافه رفتم داخل دیدم هیون نشسته
رفتم پیشش
+سلام عزیزم
با خوشحالی حرف میزدم
هیون بلند شد
_هومم سلام
محکم بغلش کردم که بعدش منو جدا کرد
نشستم رو صندلی
+خب میخواستم منم بهت چیزی بگم
_بگو
+این چند وقت کاری کردم ناراحتی چرا باهام سرد رفتار میکنی ناراحت میشما
یکم هیون رفت تو فکر انگار ناراحت بود
_نه کجا اصلا سرد شدم بیب؟!
+ولش کن حالا تو چیکار داشتیم
_بیا جدا شیم
بلند شدم و داد زدم و گفتم
+چیییی
_آروم باش
نشستم خیلی عصبی بودم
_باید جدا بشیم بدرد همدیگه نمیخوریم
+اوکی پس این آخرین دیدار من و تو هست آقای هوانگ هیونجین
گریم گرفت
بلند شدم و با گریه از کافه خارج شدم و داشتم گریه میکردم اصلا حواسم به چیزی نبود
یهو صدای بوق اومد کنارم دیدم و یهو سیاهی و...
ویو هیونجین
من خیلی لونا رو دوست دارم
رفتم داخل خونه یهو دیدم یورا نشسته رو مبل
_باز چی میخوای
ی:باید از لونا جدا بشی وگرنه خودم میکشمش
_باشه باشه لطفا ماری باهاش نداشته باش
بعد یورا رفت
به خاطر همین چند وقت باهاش سرد شدم مجبور بودم
بعد از گفتن قضیه به لونا
اون رفت بیرون و منم پشت سرش رفتم
یهو دیدم...
امیدوارم خوشتون بیاد 😈💜
(این چند وقت حالم زیاد خوب نبود که بزار ببخشید ممنون از درکتون)
(۲ سال بعد)
ویو لونا
الان دیگه مدرسه ها تموم شده
من و هیون رابطمون یکمی سرد شده
ولی باید از دلش در بیارم
تو اتاقم دراز کشیده بودم که هیون زنگ زد
+الو عشقم خوبی
_هوم میخواستم بگم بریم کافه چون کارت دارم *سرد
+باشه اتفاقا منم کارت دارم عشقم
_بای
اهههه چقدر سرده مرتیکه گاو
رفتم تیشرت و شلوار گشادم رو پوشیدم و کفشای جردنمو پوشیدم و خط چشم دا کی کشیدم و کمی تینت زدم و رفتم بیرون
تصمیم گرفتم پیاده برم کفه چون نزدیکه
بعد ۱۰دقیقه رسیدم کافه رفتم داخل دیدم هیون نشسته
رفتم پیشش
+سلام عزیزم
با خوشحالی حرف میزدم
هیون بلند شد
_هومم سلام
محکم بغلش کردم که بعدش منو جدا کرد
نشستم رو صندلی
+خب میخواستم منم بهت چیزی بگم
_بگو
+این چند وقت کاری کردم ناراحتی چرا باهام سرد رفتار میکنی ناراحت میشما
یکم هیون رفت تو فکر انگار ناراحت بود
_نه کجا اصلا سرد شدم بیب؟!
+ولش کن حالا تو چیکار داشتیم
_بیا جدا شیم
بلند شدم و داد زدم و گفتم
+چیییی
_آروم باش
نشستم خیلی عصبی بودم
_باید جدا بشیم بدرد همدیگه نمیخوریم
+اوکی پس این آخرین دیدار من و تو هست آقای هوانگ هیونجین
گریم گرفت
بلند شدم و با گریه از کافه خارج شدم و داشتم گریه میکردم اصلا حواسم به چیزی نبود
یهو صدای بوق اومد کنارم دیدم و یهو سیاهی و...
ویو هیونجین
من خیلی لونا رو دوست دارم
رفتم داخل خونه یهو دیدم یورا نشسته رو مبل
_باز چی میخوای
ی:باید از لونا جدا بشی وگرنه خودم میکشمش
_باشه باشه لطفا ماری باهاش نداشته باش
بعد یورا رفت
به خاطر همین چند وقت باهاش سرد شدم مجبور بودم
بعد از گفتن قضیه به لونا
اون رفت بیرون و منم پشت سرش رفتم
یهو دیدم...
امیدوارم خوشتون بیاد 😈💜
(این چند وقت حالم زیاد خوب نبود که بزار ببخشید ممنون از درکتون)
۲.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.