شب دیر وقت آمد خانه. صورتش سیاه سیاه بود. توی موها، گوشه
شب دیر وقت آمد خانه. صورتش سیاه سیاه بود. توی موها، گوشه های چشم و همه صورتش پُر از شن بود.
بعد از سلام و احوال پرسی گفتم:"انگار خیلی خسته ای."
گفت:"آره چند شبه نخوابیدم."
رفتم غذا گرم کنم و سفره بیندازم. پنج دقیقه بعد برگشتم دیدم همان جا دم در با پوتین خوابش برده.
نشستم و بند پوتین هایش را باز کردم. می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد. مرا که در آن حالت دید عصبانی شد و گفت:
"من از این کار خیلی بدم می آید. چه معنی دارد که تو بخواهی جوراب من را در بیاوری؟"
سر این چیزها خیلی حساس بود. دوست نداشت زن بَرده باشد.
می گفت:"از زمانی که خودم را شناخته ام به کسی اجازه نداده ام که جوراب و زیرپوشم را بشوید."
بعد از سلام و احوال پرسی گفتم:"انگار خیلی خسته ای."
گفت:"آره چند شبه نخوابیدم."
رفتم غذا گرم کنم و سفره بیندازم. پنج دقیقه بعد برگشتم دیدم همان جا دم در با پوتین خوابش برده.
نشستم و بند پوتین هایش را باز کردم. می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد. مرا که در آن حالت دید عصبانی شد و گفت:
"من از این کار خیلی بدم می آید. چه معنی دارد که تو بخواهی جوراب من را در بیاوری؟"
سر این چیزها خیلی حساس بود. دوست نداشت زن بَرده باشد.
می گفت:"از زمانی که خودم را شناخته ام به کسی اجازه نداده ام که جوراب و زیرپوشم را بشوید."
۲.۰k
۱۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.