یک زن از عشق تو جان داد، ولی خاک نشد
یک زن از عشق تو جان داد، ولی خاک نشد
تلخیِ حادثه از ذهنِ خدا پاک نشد
در غم مُردن او آینه ی ماتِ اتاق
همنشینِ ِ رُژ وُ سنجاقِ سر وُ لاک نشد
روحیاتش که به هم ریخت شبی زد به سرش
بی صدا بود جنونش وَ خطر ناک نشد!
گرچه می خواست همه خاطره ها را ببرد
سهم او بیشتر از ظرفیت ِ ساک نشد
از سر سادگی اش بود... به تو رو آورد ...
باورت داشت و یک ثانیه شکّاک نشد
آن قَدَر مُرد برایت که تو را مرد کند !
چشم تو هرگز از این مرثیه نمناک نشد
تلخیِ حادثه از ذهنِ خدا پاک نشد
در غم مُردن او آینه ی ماتِ اتاق
همنشینِ ِ رُژ وُ سنجاقِ سر وُ لاک نشد
روحیاتش که به هم ریخت شبی زد به سرش
بی صدا بود جنونش وَ خطر ناک نشد!
گرچه می خواست همه خاطره ها را ببرد
سهم او بیشتر از ظرفیت ِ ساک نشد
از سر سادگی اش بود... به تو رو آورد ...
باورت داشت و یک ثانیه شکّاک نشد
آن قَدَر مُرد برایت که تو را مرد کند !
چشم تو هرگز از این مرثیه نمناک نشد
۱.۶k
۲۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.